در تاریخ ادبیات میهن ما توجه به نامه و نامه نگاری و یا به گفتهی دیگر «بخوان و بنویس» میان نویسندگان و هنرمندان آن جایگاهی را که مثلاً در اروپا و دیگر کشورها به خود اختصاص داده است، ندارد. این درحالی است که با پیشرفت علم و تکنولوژی و به ویژه پیشرفت و توسعه علوم ارتباطات و کامپیوتری، موضوع نگارش نامه به شکل سنتی و آن هم با قلم و کاغذ بین روشنفکران و نویسندگان به شدت روبه کاهش است و سیر نزولی دارد. امروزه با استفاده از امکانات نوین به خصوص استفاده از پست الکترونیکی و غیره شکل و شیوه و عرف نا مه نگاری و ثبت لحظهها به شکل کتبی، در حال دگرگونی جدی است. مساله مهم در این میان اما همانا موضوع چگونگی حفظ و نگهداری و آرشیو کردن نام ههای شخصیتهای فرهنگی و هنری و سیاسی میباشد. چگونه میتوان این نوع ارتباط میان انسانها را برای آیندگان و محققین حفظ و جمع آوری کرد. در اینکه نامه ها و به خصوص مکاتبات میان چهره های فرهنگی به عنوان یکی از منابع «قابل استناد» در زمینه های گوناگون از جمله فرهنگ و ادب، محسوب میشوند و دارای اهمیت هستند، جای شکی نیست. در غرب پدیده جمع آوری، آرشیو کردن و درنهایت نشر مجموعه نامه های نویسندگان و شخصیتهای سیاسی و اجتماعی امر مرسومی است. و به این امر تا آن جا توجه میشود که آن را میتوان جزئی از کار آفرینشی و بخشی از فعالیت نویسندگی و جزئی از آثار نویسندگان به شمار آورد. زیرا که در لابلای متن این گونه نامه ها خوانندگان و پژوهشگران با گوشه های دیگری از شخصیت، روحیات و فعالیتها و نوع زیست نگارندگان آن ها آشنا میشوند. بنابراین میتوان نامه های نویسندگان را تا حدودی مکمل آثارشان بهحساب آورد. جای تردید نیست که نامه و نامه نگاری گاه حتا م یتواند ناگفته ها و گوشه های تاریک و ناروشن افکار و اندیشه های نویسندگان و وقایع تاریخی و اجتماعی را دربر داشته باشد. با این تفاوت و تاکید نگارنده که نامه «تاریخ» نیست. حتا سند تاریخی هم نیست. چرا که تنها بیان کننده نظر یک فرد و آن هم فقط شخص نویسنده نامه در لحظه و برشی کوتاه از زمان است. بنابراین می توان گفت که نامه همواره از منظری شخصی و «ذهنی» نوشته می شود. با اینحال «نامه» می تواند اینجا و آنجا مکمل تاریخ هم باشد و گوشه های ناروشن زندگی افراد و زوایای تاریک رخدادها و حوادث را روشن کند. به همین دلیل انتشار نوشته ها و یادداشتهای کنشگران زمینه های مختلف، از جمله شخصیتهای سیاسی، اجتماعی و ادبی در حکم ابزار و ملاتهایی هستند که میتوانند در خدمت پژوهشگران و محققین رشتههای مختلف قرار بگیرند. با این مقدمه کوتاه جای آن دارد که برای نمونه چند نامه نویافته از جلال آلاحمد که تا به امروز در جایی به چاپ نرسیدهاند، انتشار یابد. با این امید که مورد توجه علاقه مندان قرار بگیرد. پیش از خوانش متن نامه ها، برای روشنگری خوانندگان اشاره کوتاهی حول و حوش آن ها و مخاطب نامه ها لازم است. نامه هایی که در پی میآیند، در فاصله سالهای ۱۳۳۵ تا ۱۳۴۵ نوشته شده و از تهران به انگلستان ارسال شده اند. مخاطب نامه ها از دوستان آلاحمد بوده است به نام الول ساتن که پیش از متن نامه های جلال در این جا به اختصار معرفی میشود. *** [سخن دوم] لورنس پُل الول ساتن L.P. Elwell-Sutton (۱۹۱۲-۱۹۸۴) دیپلمات، استاد دانشگاه و ایرانشناس انگلیسی است که سال های چندی در ایران زندگی کرد و با بسیاری از نویسندگان و روزنامهنگاران طرح آشنایی و دوستی ریخت. به گونهای که پس از مراجعت به کشور خود، تا پایان عمر، با بسیاری از آنان روابط خویش را حفظ کرد و در طول حیات خود به فرهنگ و ادبیات و تاریخ ایران دلبسته بود. گواه این دلبستگی نگارش و انتشار کتاب ها و مقالات گوناگون راجع به ادبیات فارسی به زبان انگلیسی است. شیفتگی و علاقه او به ایران و فرهنگ ایرانی در همان سال های دانشجویی در او شکل گرفت. درنتیجه الول ساتن بهخاطر آشنایی به زبان های فارسی و عربی در جوانی (پیش از جنگ دوم جهانی) به عنوان کارمند «شرکت نفت ایران و انگلیس» به ایران فرستاده شد و چند سال در آبادان زندگی کرد. او بعدها یعنی پس از شهریور ۱۳۲۰ و در زمان اشغال ایران توسط نیروهای متفقین در بخش اداره روابط فرهنگی سفارت انگلیس در تهران به کار پرداخت و به خاطر همین موقعیت کاری و حوزه فعالیتش از همان ابتدا ارتباط وسیعی با نویسندگان و هنرمندان و روشنفکران آن دوره برقرار نمود، که تا پایان عمر نیز به گواه نامه نگاریهایش ادامه داشت. الول ساتن هم چنین نویسنده کتابها و مقاله های بسیاری پیرامون ایران و ادبیات فارسی به زبان انگلیسی است. الول ساتن پس از بازگشت به انگلستان در دانشگاه ادینبورگ استاد زبان فارسی و ادبیات شد و تا پایان عمر فعالیت علمی می کرد. یکی از خدمات دیگر الول ساتن به فرهنگ و ادبیات فارسی جمع آوری متلها و قصه های ایرانی با لهجه های مختلف آن هم با روش گفتاری است. این مجموعه بخشی از فرهنگ مردم و فلکلور مردم سراسر ایران است، که او طی سال های مدید با سفرهای دور و دراز به اطراف ایران این قصه ها و متل ها را با ضبط صوت گردآوری کرده است. از دستنوشتههای بهجای مانده از الول ساتن می توان فهمید که او کاملاً به زبان فارسی (هم گفتاری و هم نوشتاری) مسلط بود است. و این امر را به روشنی از متن نامهای - یا شاید بهتر است گفته شود - تسلیت نامهای که او پس از درگذشت جلال آلاحمد برای سیمین دانشور نوشته و در انتهای نامه ها آمده، میتوان دریافت. بدون شک مکاتبات گسترده الول ساتن با بسیاری از نویسندگان و روشنفکران ایرانی مانند: بزرگ علوی، صادق چوبک، صمد بهرنگی، بهروز دهقانی، صنعتیزاده و دیگران منبع مهمی برای پژوهش و تحقیق خواهد بود. یکی از چهرههای فرهنگی و ادبی ایران که از نخستین سال های دهه سی تا زمان مرگ با الول ساتن از نزدیک دوست بوده، جلال آلاحمد است. این دو علاوه براین طی سال های متوالی با یگدیگر نیز مکاتبه داشته اند. و اما سرگذشت و یافتن نامههای جلال آلاحمد چنین است که همسر الول ساتن از سر لطف بخشی از گنجینه نامه های شوهرش را در اختیار نگارنده قرار داد، که در لابلای آن نامههایی از جلال آلاحمد نیز به چشم میخورد، که نمونه هایی از آن در ادامه مطلب منعکس میشود. در پایان لازم به یادآوری است که پاورقیها و توضیح و اشاره تکمیلی راجع به نامهها از نگارنده است. این اشاره ها در متن و ابتدای نامه ها در میان دو قلاب [...] مشخص شدهاند. هم چنین در ضبط و تایپ نامه ها سعی گردید که وفاداری به اصل نامه ها چه در طرز انشاء و املا لغات، نقطهگذاری، همان گونه که هست، حفظ شود. مجتبا کولیوند [معرفی نامهی تلگرافی جلال برای ساتِن](1) اصلاً طالقانیا م. باین طریق ارتباط مختصری با ده داشتهام و دارم. در ۱۳۰۲ (۱۹۲۳) در تهران متولد شده ام. در یک خانواده روحانی. پدرم هنوز حیات دارد و از روحانیون این شهر است. در سال ۱۳۲۵ از دانشکده ادبیات تهران فارغ التحصیل شدهام، و رشته دکترای ادبیات را هم دیدهام اما رساله دکترایم درباره (الف لیل و منابع هندی و ایرانی در داستان های آن) است ناتمام رها کردهام. از ۱۳۲۵ تا بحال در دبیرستان های تهران و شمیران به تدریس ادبیات فارسی مشغول هستم. در سال ۱۳۲۹ ازدواج کردم. با علیا مخدرهای که سرکار میشناسید. اولین کارم در فروردین ۱۳۲۴ در مجله سخن چاپ شد (زیارت) و اولین کتاب – مجموعه داستان – را در اسفند همان سال چاپ کردم.(۲) بعد از آن سه مجموعه داستان دیگر (از رنجی که میبریم – سال ۱۳۲۶) - (سه تار – سال ۱۳۲۷) – (زن زیادی – سال ۱۳۳۰) منتشر کرده ام. باضافه یک قصه (سرگذست کندوها – سال ۱۳۳۳) و یک بحث سفرنامه مانند درباره (اورازان – سال ۱۳۳۳) ده مولد و منشاء خانوادگیام. و ترجمههائی که کردهام از داستایوسکی (قمارباز) از آلبر کامو (سوءتفاهم و بیگانه) از ژان پل سارتر (دستهای آلوده) و از آندره ژید (بازگشت از شوروی و مائدههای زمینی) – والسلام.۳) [نامهی اول] Mr L. P. Elwell-Sutton 5 Merchiston Gardens Edinburgh 10 Scotland نشانی فرستنده: جلال آلاحمد – تجریش – آخر کوچه فردوسی سهشنبه 17 خرداد 39[13]/ 7 ژوئن 1960 دوست دانشمند و محترم، شاید در حدود یکسال است که همیشه بفکر شما بوده ام. لابد میپرسید پس چرا یادی از شما نکرده ام؟ یکی باین علت که مرتب مشغول کار این جزوه خارگ بوده ام و هی امروز و فردا میکرده ام که تمام بشود و یکی دو نسخه از آنرا برایتان بفرستم بعنوان تشکری از آنهمه زحمت که برای وارد کردن کتاب و فوتوکپی تقّبل فرمودید و دیگر باین علت که از ۲۱ اوت ۱۹۵۹ به بعد مرتب منتظر آن دو دوست آمریکائی شما بودهام که در کاغذ همان تاریخ خودتان مژده ورودشان را به تهران داده بودید. اصلاً و ابداً خبری از ایشان نشد. از سفر باین ولایت منصرف شدند؟ یا عطای مملکت ما را به لقایش بخشیدند؟ بهرصورت بسیار خوشحالم که امروز عاقبت فرصتی دست داد که پس از پست کردن دو جلد از جزوه خارگ (یکی برای شخص خودتان و دیگری برای کتابخانه محترمی که کتاب و فوتوکپی از آن برای بنده خواستید که نمیدانم کتابخانه دانشگاه ادینبورگ بود یا کتابخانه شهر یا ملی یا...؟) این چند کلمه را هم بعنوان سلامی برای شما بفرستم. خدمت خانم سلام میرسانم و نیز به بچهها. بخصوص آن موش کوچولو که آنقدر خوش میخندید. آیا عاقبت موفق شدید درباره قصهها خبری منتشر کنید؟ چه کار تازهای در دست دارید؟ خیال ندارید باین طرفها بیائید؟ دوستان مشترک ما آقای صدیقی و خانم خوبند (اگر از احوالشان جویا باشید که البته هستید). خیلی دلم میخواست نظر سرکار را درباره این جزوه محقر خارگ بدانم. البته از شدت خود خواهی – و بعد هم باین علت که شاید وسیله زیارت مجدد دستخط سرکار باشد. خانم بنده البته سلام بهمه شما میرساند و ما هر دو همیشه آرزومند موفقیت و شادکامی شما و خانواده محترم هستیم. مخلص جلال آلاحمد [کلیشه ی دستخط و نامههای جلال آلاحمد] [نامهی دوم](4) لندن – چهارم ژانویه 1963 دوست عزیزم آقای ساتن، سال نو مبارک شما و خانواده باد. مدتهاست از شما بیخبرم. نه کتابی نه نامهای و نه خبری. مبادا ما را فراموش کرده باشید! من دیروز باین شهر رسیدهام و اگر دیر شده است عرض تبریک میبخشید. میخواستم از زیر آسمان ولایت خودتان (گرچه میدانم که شما در اسکاتلند آسمان دیگری دارید و دعوی دیگری) برایتان تبریک سال جدید را بفرستم. خیلی دلم میخواست در این سفر خدمت برسم. اما فعلاً نوکر یونسکو UNESCO هستم و خدا عالم است گذارم بآن طرفها بیفتد یا نه. بهرصورت تا آخر ژانویه در انگلیس خواهم بود و به احتمال به همین نشانی. سلام فراوان به خانم و همه بچهها. چه کار تازه ای کرده اید؟ مبادا ما را بی خبر بگذارید. ارادتمند جلال آلاحمد [نامهی سوم] نامهی مشترک سیمین دانشور و جلال آلاحمد Mr L. P. Elwell-Sutton 5 Merchiston Gardens Edinburgh 10 England نشانی فرستنده: جلال و سیمین آلاحمد – تجریش – آخر کوچه فردوسی – تهران – ایران 22 اسفند 1342/12 مارس 1964 دوست عزیز ما آقای ساتن، کاغذ شما با آن خبر ناراحت کننده هم اکنون رسید.(5) سخت کلافه شدیم. خداوند بشما صبر بدهد. ما گمان میکردیم حالا که از سفر برگشتهاید حال خانم بهتر خواهد بود و خستگی راه را از تن شما بدر خواهد کرد دیدار ایشان. هرگز انتظار چنین خبری را نداشتیم. ولی حیف. چه میشود کرد؟ بقای عمر شما باد و این غم، آخرین غم خانواده شما باشد. ما ایرانیها یک عادت داریم و آن اینکه هروقت بلائی میرسد یا ضایعهای یا خبر ناگواری – میگوئیم باز جای شکرش باقیست. و البته که این طور است. جای شکرش باقی است که از آن خانم فرزندان نیک که یادگارهای برومندی هستند باقیمانده.(6) که هم آثار او است و هم بجای خود او... راستش آقای ساتن من نمیدانم چه جوری باید بشما سرسلامتی داد. درماندهام. جز اینکه خودم را در غم شما از ته دل شریک بدانم چه میتوانم؟ اگر اینجا بودید خاقانی را باز میکردیم و دو سه تا از قصیدههای مراثی او را در مرگ زن و فرزندانش برای شما میخواندم. و شکر کنید که فرزندان شما همه سالم و تربیت یافته هستند و هرکدام بزرگترین تسلا. باقیش را بگذارید سیمین بدوش بکشد. اراتمند جلال *** آقای ساتن عزیز، باور کنید کاغذ شما را خواندم اشکم سرازیر شد. راستش یاد خواهر عزیزم افتادم که از من دو سال بزرگتر بود و در عین جوانی سال گذشته ناگهان مرد، یعنی درواقع خودکشی کرد. بشما نگفته بودم زیرا نمیخواستم شما را که بحد کافی گرفتاری و غصه دارید، غمگین کنم و حالا که نوشتم، قصد دارم بشما یادآوری کنم که مرگ درِ خانه ای را نیست که نکوفته باشد و داس اجل جوان و پیر نمیشناسد. راست است دلم بر جوانی و ناکامی زن شما خیلی میسوزد و برایش از صمیم قلب در این شب جمعه آمرزش طلبیدم. اما درواقع بیشتر برای شما ناراحت شدم زیرا میدانم که چقدر دشوار است به تنهائی بچهها را بزرگ کردن و بار زندگی را بدوش کشیدن. ولی آقای ساتن عزیز شما بهتر از من میدانید که همه آدمهای خوب در این دنیا زجر کشدهاند و شاید واقعاً خدا میخواهد امثال شما را به آزمایش بگذارد و طاقت شما را بسنجد. از نظر خود ما تمام ائمه یا شهید شدند و یا ناکام مردند و از نظر خود شما عیسی مسیح بیش از همه رنج برد. ممکن است بگوئید حرفهای خاله زنکانه میزنم. باور کنید از مرگ خواهر ناکامم ببعد تسلا را منحصراً در همین حرفها میدانم و در همین مقایسه ها. امیدوارم این آخرین غم شما باشد. با بچههای شما غیر از همدردی چه میتوانم بکنم و اینکه به آنها دعا کنم که خدا صبرشان بدهد، بتوانند چنین فقدانی را تحمل کنند. ارادتمند سیمین دانشور [تسلیت نامهی ساتِن به سیمین دانشور دربارهی مرگ جلال](7) Dec. 1, 1969 به خانم سیمین دانشور آلاحمد خانم عزیز و محترم، چندی پیش بطور شفاهی خبری بمن رسید که چنین وحشتناک و سوگوار بود که نخواستم و نتوانستم باور کنم. ولی افسوس که حالا با دریافت مجله کاوه مونیخ(8) و خواندن محتویات آن دیگر ممکن نیست خود را از این حقیقت تلخ غافل سازم و با قلب اندوهناک و غمخوار باید با بیلیاقتی کامل اظهار تاسف و تسلیت خود را بنمایم. خانم عزیر! بنده آنقدر تسلط بر زبان فارسی و چنان فصاحت در اصطلاحات و عبارات آن ندارم تا بتوانم بطور شایسته آنچه را که در دلم است ابراز کنم. ولی شاید خودتان احساس کردهاید که در طی این ده پانزده سال اخیر با اینکه بندرت یکدیگر را دیدیم چقدر جلال و من دوست و همفکر بودیم. حیف دانا مردن و افسوس نادان زیستن دیگر چه عرض کنم دلم پر از درد و مغزم پر از تشویش است و غیر از این قدرت نوشتن ندارم. همدردی صمیمانه بنده را بپذیرید. ل. پ. الول ساتن [کلیشه ی طرح تسلیت نامهی الول ساتن] اشارهها و پاورقیها: (1) این نوشته بدون عنوان، خطاب و امضاء میباشد ولی به خط جلال آلاحمد است. (2) عنوان این کتاب «دید و بازدید» است. (3) مطلب در همینجا تمام می شود و بدون شک این نشان می دهد که جلال آلاحمد برای استفاده احتمالی الول ساتن (مثلاً برای نگارش مقاله یا کتابی درباره ایران و یا آثار آلاحمد) گاهشمار زندگی و عنوان های کتاب هایی را که منتشر کرده به اختصار نوشته و به دست الول ساتن رسانده است. روی این ورقه هیچ اشاره و تاریخی دیده نمی شود. منتها از آن جا که آل احمد در پایان گاهشمار زندگی به آخرین آثار منتشر شده خود اشاره می کند، می توان چنین نتیجه گرفت که این بیوگرافی کوتاه باید حدود سال 1335 قلمی شده باشد. (4) در واقع کارت پستالی است از انتشارات موزه بریتانیا که بر روی آن مینیاتوری زیبایی از «بابورنامه» دیده میشود. این کارت پستال را آل احمد از پس از ورود به لندن برای الول ساتن به اسکاتلند ارسال کرده است. (5) اشاره است به دریافت خبر خودکشی همسر اول الول ساتن در باغ منزل که در این تاریخ به وقوع پیوست. (6) ساتن و همسرش دارای چهار فرزند بودند. (7) این مطلب در واقع طرح یا پیش نویس (زیرا که دارای خط خوردگیها و تصحیحات فراوانی است) نامهای است که الول ساتن به موقع خود بعداً آن را پاکنویس کرده و برای سیمین دانشور به تهران فرستاده است. الول ساتن بنابر عادت طرح و پیشنویس نامه را نزد خود نگه داشته است. (8) اشاره است به مجله دو زبانه (فارسی و آلمانی) چاپ مونیخ به سردبیری محمد عاصمی. kolivand@andische.de *** |
jeudi 26 juin 2014
نویافته هایی از جلال چند نامهی منتشرنشده از جلال آلاحمد
Inscription à :
Publier les commentaires (Atom)
Aucun commentaire:
Enregistrer un commentaire