samedi 28 septembre 2013

بستن درب مدارس در مناطق فقير نشين

اگر گفتار"حماسه سرای طوس" را آويزه گوش ميکرديم

Sorbi baa Mardom * 20 Sep. 2013 * Persian TV * Mardom TV usa

سر بالین فقیهی بیدار؛ نگاهی گذرا به برخی سایه روشن های زندگی آیه الله منتظری

سر بالین فقیهی بیدار؛ نگاهی گذرا به برخی سایه روشن های زندگی آیه الله منتظری
اسماعیل وفا یغمایی

به طور برجسته و درشت و رنگین ،دو تصویر مثبت،دو تصویر مثبت انتزاعی از فقیه در ذهن من وجود داشت،اولی تصویر آن فقیه قحط سال دمشق در شعرهوشیارانه و انساندوستانه سعدی است در آن دوزخ دوران مغولان، و ولایت مطلقه تخم و ترکه چنگیزخان، سعدی  میفرماید:
... نگه کرد رنجیده در من فقیه
نگه کردن عالم اندر سفیه
که مرد ارچه بر ساحل است، ای رفیق
نیاساید و دوستانش غریق
من از بینوایی نیم روی زرد
غم بینوایان رخم زرد کرد
نخواهد که بیند خردمند، ریش
نه بر عضو مردم، نه بر عضو خویش
این فقیه سعدی، بر خلاف زاهد و عالم حافظ، که در خلوت کارهای نادرست  و خلاف شرع و عرف میکند و مثل امام جمعه و جماعت تویسرکان بنا بربرداشت غلط از فراز: النساء حرث لکم... زنان کشتزار شمایند، کشت و زرع رفیقش را شخم میزند، و بر خلاف شیخ و فقیه دنیای عبید زاکانی و خیلیهای دیگر، فقیهی است که بر خلاف اکثریت فقیهان درشت شکم سنگین قلب و مال وخون مردمخور واقعی و خیالی ،بجای خونخواری،غم دیگران را میخورد. باید رفت و کار مرتضی راوندی را در تاریخ اجتماعی ایران ، قسمت روحانیون و روحانیت، و توضیحات استاد نفیسی را در تاریخ قاجاریه و کار استاد شفا را که اشعار شاعران پارسی زبان را در افشای فقیهان گرد آوری کرده، در «نبرد با اهریمن» خواند آنگاه دید که بسیاری از شیوخ و فقها منجمله به بیان اوحدی مراغه ای شاعر قرن هشتم چه درندگانی هستند.
آه از این واعظان منبر کوب          
شرمشان نیست خود زمنبروچوب
برسرمنبر ومقام رســــول
نتوان رفتن ازطـــــــــریق فضول
آنچه برعالمان وبال آیــــد            
حب دنیــــــا وجمع مال آیــــــــــــد
واعظی؟ خود کن آنچه میگویی       
نکنــــی؟ دردسرچـه می جویی ؟
چه دهی دین وباغ وزرچه کنی؟       
دم ودستــــــار چارگز چه کنی؟*
شیخنا روز و شب چو خر به چرا       
از دو مرسل زیادت است چرا؟
اعتماد تو بر چمـــــــــــــاق امیر        
بیش بینم که بر خــــــدای کبیر
چیست اززرق وشیدوحیله ومکر؟   
تا دونان برکنی زخالـــد وبکر
آن نمــــــــــــــاز دراز کــــردن تو       
وز حرام احتــــــراز کردن تو
نه به دانش دل تو گردد نـــــــرم     
نه سرت رازخلق وخالق شرم
فقیه بعدی من، فقیه شعر«صدای پای آب» سهراب سپهری است که نصف شب مایوسانه و مظلومانه بیدار مانده و سئوالات زیاد در سرش و در کوزه کنار بالین اش  هست که نمیگذارد بخوابد.
...موزه‌ای دیدم دور از سبزه،مسجدی دور از آب. سر بالین فقیهی نومید، كوزه‌ای دیدم لبریز سئوال.قاطری دیدم بارش «انشا»اشتری دیدم بارش سبد خالی «پند و امثال»عارفی دیدم بارش «تننا ها یا هو».من قطاری دیدم ، روشنایی می‌برد.من قطاری دیدم، فقه می‌برد و چه سنگین می‌رفت.من قطاری دیدم، كه سیاست می‌برد (و چه خالی می‌رفت).من قطاری دیدم، تخم نیلوفر و آواز قناری می‌برد.و هواپیمایی، كه در آن اوج هزاران پاییخاك از شیشه آن پیدا بود:
حالا فقیه سئوال دارد؟ متناقض شده؟ شک کرده؟ از وجود شر و بدی و شیطان دچار مشکل شده،وجود جهنم و گرز نکیر و منکر و نیمسوز را ناعادلانه دیده، قسمت حدود و قصاص در فقه و دست و پا بریدن و سنگسار او را ناراحت کرده، یا مشکل دیگری دارد که خواب نمیرود نمیدانم، ولی میدانم آدمی که ذهنش سئوال میکند و سنگ و قفل و مطلق نشده،حتی اگر فقیه هم باشد آدم خوبی است و میشود با او صحبت کرد.
این دو فقیه دانه درشت،فقیهان انتزاعی بودند و نام و نشانی نداشتند، سمبل دو تا فقیه خوب بودند ولی معلوم نبود کدام فقیه!این دو فقیه انتزاعی، سالهای سال، اضافه بر ملاهای غیر انتزاعی و واقعی خرد و ریزی که در شهر و روستا میشناختم و آدمهای خوبی بودند و آزارشان به کسی نمیرسید در ذهن فقیر ،نمونه های ملای  خوب و مردمگرابودند.
ممکن است گفته شود : پس شادران طالقانی و شهید حبیب الله آشوری و استاد  گنجه ای و شیخ علی تهرانی و امثالهم  در عالم واقعی ونه انتزاع،پس چه بودند؟ جواب من این است که نه طالقانی و نه آشوری و نه دیگران در ذهن من سیمای فقیه را نمایندگی نمی کنند. آنها و امثال آنها حکایت دیگری هستند. طالقانی، طالقانی بود، مردی که همیشه در دیدگاه من حجم بزرگی از پیکر معنویش در بیرون مرزهای فقاهت قرار دارد و حبیب الله آشوری که مظلومانه جان باخت شورشی عارف مسلک دلاوری بود که علیرغم عبا و عمامه به آلبرت شوایتزر و چگوارا و فرانسوا دو آسیز نزدیکتر بود تا علمای مورد نظر من، یادم نمیرود که زمستان پنجاه و سه یکبار با تنی چند به خانه اش که توسط خودش ساخته شده و نیمه کاره مانده بود رفتیم تا از محضرش بهره ای ببریم ، وضعیت فقیرانه و نگاه دردکشیده و عینک شکسته اش که با نخ آن را به گوش آویخته بود هنوز در خاطر من باقی است،اما آیه الله منتظری کاملا یک فقیه متشخص و چهارچوب دار پر رنگ، در درون مرزهای مشخص مکتب و مرام شیعه اثنی عشری، از نواب چهار گانه امام زمان شروع کنیم تا همین امروز بود. و همو سومین فقیهی بود که در زمره فقهای مورد علاقه و کنجکاوی من در کنار دو فقیه انتزاعی قرار گرفت.
مقام فقهی وآموختن از هفت سالگی تا هشتاد و هشت سالگی
او از سن هفت سالگی تا هشتاد و هشت سالگی به مدت هشتاد سال خواند و نوشت و آموخت و مراحل رسیدن به نقطه مرجعیت شیعه روزگار ما را از معلمی ساده تا آخر طی کرد.
او از نظر تئوریک در کادر دنیای فقاهت و فارغ از رد یا قبول ما خروارها خواند و آموخت و آموزاند و نوشت و سخن گفت. از«نهایه الاصول» تا «البدر الزاهر فی نماز جمعه والمسافر» تا «دراسات فی مکاسب المحرمه» و«کتاب الحدود» و کتاب ارزشمند«خاطرات».
منتظری از محضر درس بسیاری از بزرگترین فقهای روزگار استفاده کرد و شاگردان فراوان پروراند. او از «برجسته ترین شارحان نظری تئوری ولایت فقیه» بود و سر انجام در همان سال پنجاه و هفت که نظام شاهنشاهی در ایران سقوط کرد و نظام کهنه تر و عقب مانده تری، واقعا عقب مانده تر! جانشین آن شد، در میان توده های عظیم مردم بعنوان دومین آیه الله مطرح و مورد علاقه توده های شهری و روستائی، راه جانشینی خمینی بعنوان سکاندار نظام نوین را پیمود و سرانجام هم به عنوان رهبر آینده ایران انتخاب شد.

اندکی در باره فقیه شدن و مبارزات نافرجام با فقیهان
تا همین جای کار را داشته باشید تا تاکید بکنم باز هم فارغ از رد یا قبول ما، و جدا از اینکه ما مذهبی باشیم یا غیر مذهبی،  در جامعه ای مثل ایران آنهم در سال پنجاه و هفت، برای اینکه کسی در بین عامه مردم و نه خاصه مسلمان!فقیه و رهبر مذهبی  شیعی باشد، نمی تواند خودش شخصا و راسا اراده کند و تصمیم بگیرد که یک شبه  یا چند ماهه رهبر بشود. به نظرم این نقل قول از شاعرنامدار تبعیدی و مبارز  استاد نعمت آزرم است که فرموده است :
در ایران شاعر شدن و کشتی گیر شدن بسیار مشکل است. پا که به عرصه شاعری میگذاری سمبلها و رقباحافظ و خیام و فردوسی هستند و برای کشتی گیر شدن باید از تختی و حبیبی وفیلابی و موحد عبور کنی و تا بیائی پهلوان محله بشوی دو سه بار کتفت توسط بچه های محل شکسته است و پایت در رفته است. من میخواهم به این دو، سومی را هم که تجانسی با دو تای اولی ندارد اضافه کنم. در ایران فقیه شدن و رهبر مذهبی شدن هم بسیار مشکل است!.
برای رهبر شدن و جا افتادن در میان توده ها و اقشار عظیمی که اسلام شیعی برایشان تبدیل به فرهنگ شده است، باید طالب کار، پروسه ای واقعی و نه خیالی را طی بکند و همان چیزهائی را که فقها میخوانند بخواند.
طالب مقام راهبری مذهبی عامه الناس( کلمه عامه الناس را عمدا بکار میبرم و نه عوام الناس که عامه الناس یعنی عموم مردم محترم و عادی، و عوام الناس مقداری توهین آمیز است یعنی کسانی که نمی فهمند)، باید ریش را طولانی نموده و سبیل را کوتاه بنماید، و برروی قبا عبا بپوشد و بر کله مبارک عمامه بپیچد و تحت الحنک را حمایل بفرماید و نعلین در پا افکند وجویبار روان قرنها و قرنها تعلیمات فقیهانه راشب و روز غرغره مغزی نماید و از مغز و چشم بگذراند و بر زبان جاری کند و نرمک نرمک جماعت پیرو خودش را در میان عامه شهری و روستائی داشته باشد تا  وقتی موی سر و ریشش رو به سفید شدن میرود در گذر یک پروسه طی شده واقعی، بشود مثلا منتظری یا بروجردی یا خمینی یا گلپایگانی یا فقیهی دیگر.
در ایران میشود رهبر یا رائد یا قائد از نوعی دیگر شد، مثل ستار خان و باقر خان، یا مصدق، یامیرزا و خیابانی و آن قدیمها، ابومسلم و بابک و یعقوب لیث و امثالهم، ولی رهبر و مرجع و قائد مذهبی شدن، یا بزبان علمی رهبر عقیدتی و دینی برای عامه و نه خاصه شدن و تاثیر گذار شدن ، هم شکل لازم را میطلبد و هم محتوای مربوطه را، و رسیدن به این شکل و محتوی، همان پروسه ای را میطلبد که منتظری طی کرد و بجز این راهها به کوچه بن بستی ختم میشود که ته خط در بهترین شکلش پر از هیچ و پوچ است و در شکل ناجورش پر از جنازه و جسد،  ودر این مسیر حتی ملائی مثل خامنه ای راه بجائی که امثال منتظری بردند نمیبرد چه برسد به دیگران.
بعنوان نمونه های کهن و برای خوب فهم شدن قضیه، فراموش نکنیم که ابومسلم خراسانی با تمام محبوبیت و قدرتش و با آن ارتش جرار سیاهپوش و شمشیر به کف، در ایران نیمه اول قرن دوم  هجری، رئیس عقیدتی اش،(بعد از آنکه امام جعفر صادق دعوتش را رد کرد) ابراهیم امام، امامی عباسی تبار بود، و یعقوب لیث یک قرن  بعد در سال دویست و شصت و دو هجری با آن ارتش نیرومند عیارانش و جنگاوران سیستانی اش، از امام حسن عسکری و قدرت معنوی او مدد و اتحاد طلبید که او رد کرد و نیز صاحب الزنج با یک چند صد هزار برده شورشی اش در سالهای دویست و پنجاه هجری در جنوب ایران، تائید امام حسن عسکری را طلبید که باز هم او رد کرد، این حقایق در تاریخ ایران قابل دسترس است و نشان میدهد که ماجرا به این سادگی ها هم نیست که کسی خواب نما شده و تصمیم بگیرد سر خود و راسا اقدام به آیه الله شدن و مرجع شدن بکند که اگر شدنی بود یعقوب و ابومسلم و صاحب الزنج هم با آن قدرت نظامی مهیبشان که پایه های خلافت اموی را فرو ریخت و دولت عباسیان را به لرزه در آورد، راسا اقدام مینمودند ولی از انجا که همیشه مشکل پذیرش عامه الناس وجود دارد این کار را نکردند و شعور بخرج دادند و در همان مقام رهبر جنبش و فرمانده نظامی باقی ماندند.
بازهم تاکید میکنم فارغ از رد یا قبول ما،مسئله رهبریت و مرجعیت  در شیعه ، قرنهاست اگر سر یا کاکلی سیاسی و اجتماعی دارد که دهن آدمیزاد را گاهی آب میاندازد! که انا شریک، اما ساقه و ریشه های آن به دلایل اجتماعی و تاریخی و فرهنگی و روانشناسانه و... در تمام فضاها و زوایای توده های شهری و روستائی مسلمان، از حمام سر محله و هنگام غسل ترتیبی مومنین و مومنات، و زورخانه و دکان نانوائی و قصابی و تولد و عروسی و عزا وثواب و گناه وکشت و کاروتخت غسالخانه و سنگ قبر و حلوای شب هفت و خرمای چهلم و... کشیده شده است و با  هزاران نمود ریز و درشت( که اشاره ای به آنها در یاداشت «میخ محکم اسلام عزیز» کردم) خود را نشان میدهد. خدا رحمت کند مرحوم لنین را که در جائی فرموده(نقل به مضمون):
در افتادن با اخلاقیات و نمودهای بورژوازی بسیار آسانتر از در افتادن با عوارض و نمودهای خرده بورژوازی است، زیرا نمودهای بورژوازی نوپا و دانه درشت اند ولی خرده بورژوازی با هزارها هزار نمود و سنت دیرینه و کهنسال و مقاوم در جامعه و میان مردم و ما خود را نشان میدهد.
حرف مرحوم لنین هم درست در آمد و بعد از حدود هشتاد سال فرمانروائی کمونیسم بر نیمی از جهان ، خرده بورژوازی مقاوم هزار رنگ و هزار آهنگ، قامت افراشت وهم کشیشان ارتدکس ریش مبارکشان را شانه زدند و هم مسلمین مناره هایشان را تعمیرات نمودند و هم بقایای جنازه مرحوم تزار و خانواده اش، که البته بیرحمانه به دستور لنین و به دلیل منافع جنبش در آن ایام، قتل عام شدند دوباره باز یافته شد و با طبل و شیپور و پوزش خواهی و سخنرانی یلتسین دفن گردید. و هم الان رئیس مملکتشان که باصطلاح و با تائییدات عمه جانش  چپ و کمونیست است دارد بخاطر منافعش زیتونه های علمای اسلام را نوازش میکند و در کنار دولت آخوندها علیه مردم ایران خر مراد میتازاند.
از مثالها بگذریم و به این مسئله توجه کافی بکنیم که برای مبارزه یا مقابله یا تصحیح یا ایجاد رفرم در چنین پدیده غول آسائی، که طولش از «ثری تا به ثریا» ست یعنی کله معممش در آسمانها و ریشش بر روی خاک و در میان مردم در نوسانست، یعنی در مقوله مبارزه با ولایت و امامت و رهبریت فقیهان،  تا وقتی مسئله برای عامه الناس حل و فصل نشده،کار با توپ و تفنگ  وفقیه کشی سکتاریستی ونیز راه حلهای رضا شاه و آتاتورک وامثالهم جلو نمیرود ، و این مساله نه در ایران بلکه سایر نقاط دنیا ،مثلا، چه در فرار و سرکوب کشیشان در آغاز انقلاب کبیر، چه در کشتار کشیشان در جنگهای داخلی اسپانیا و چه در پس از انقلاب اکتبر، امتحان خوبی پس نداده است .
 
در نمونه ایرانی اش هم اگر در انقلاب مشروطه شیخ فضل الله بر دار کشیده شد در صفوف بر دار کشندگان او کلی ملای مشروطه گرا وجود داشت و تازه! قربانش بروم، بعد از شصت هفتاد سال، باصطلاح پس از انقلاب ضد سلطنتی از حضرتش اعاده حیثیت میشود و کلی میدان و بزرگراه و مدرسه بنامش نامگذاری میشود!! و در کتابهای درسی شرح حالش را میخوانند و بر تمبرها عکسش را چاپ می کنند! و اگر رضاشاه موفق شد با دیکتاتوری نیرومندش مدتی ملاها را افسار بزند و به انزوا براند،چون مسئله اصلی اش قدرت بود و نه پیدا کردن راهی درست برای اعتلای واقعی ایران، سرانجام ملاها در موضع رهبری باصطلاح انقلاب بیست و دو بهمن جانشینش را تاراندند وموجب شدند تابوت او سالها پس ازدفن جابجا شود، و اگر امروز هم عامه الناس و نیز خواص بر علیه رژیم پوسیده ملایان برخاسته اند می بینیم  با زهم فقیهی برشوریده(منتظری) بر فقیه و رهبر حاکم(خامنه ای) ،بسا اجتماعی تر و محبوب تر از تمام بزرگان و سران اپوزیسیون در میان عامه الناس و نیز بسیاری از خواص الناس خود را مینمایاند وتابوتش بر دوشهای یک میلیون نفر تشییع می شود واز دفتر پرزیدنت اوباما تا دفتر خامنه ای ! ودفاتر بزرگان اپوزیسیون و منورالفکران و تبعیدیان و مخالفان و دشمنان سابق و... فوتش را تسلیت میگویند، و نیز بسا فقیهان آلوده دامان و دست ، عجالتا، نه بخاطر خدا و خلق بلکه بخاطر منافع خود در صفوف جنبشی که جنبش سبز نام گرفته است ایستاده اند، که این یعنی در سال هشتاد و هشت هجری خورشیدی و پس از سی سال سرکوب و جنایت استبداد مذهبی باز هم صحنه از فقیه خالی نیست.
 
میشود به این فکر کرد که چرا؟ واقعا فکر کرد که چرا؟ آیا بازهم کار انگلیساست! یا مسئله چیز دیگریست.
با توجه به این نکات که اندکی از بسیار و مشتی از خروار است،در مملکتی مثل ایران بطور خاص باید نخست از دایره توهمات شخصی و بیسوادی خطرناک تاریخی و اجتماعی و فرهنگی و خود محوری کور کننده خارج شد و این پدیده رامثل آدم! به طور درست شناخت وکارکردهای پیچیده مختلف آن را نه فقط در بعد تقطیر شده سیاسی بلکه در میان مردم از نظر گذراند ودانست که مثلا:
بر خلاف عنصر روشنفکر حتی از نوع مذهبی، که در باره دینش بحث و شک و جدل میکند ، عامه و تنه عظیم شهری و روستائی در باره دینشان جدل نمیکنند بلکه دینشان را با تمام زندگی خود به طور روزمره مصرف میکنند .

دین برای عامه الناس ، بر خلاف روشنفکر و فیلسوف و آزاد اندیش، یک پدیده ثابت و لازم و دگم وتغییر ناپذیری است مثل آسمان بالای سر و زمین زیر پا. عامه الناس اگر به وجود آسمان شک بکنند به حقانیت حضرت عباس  و امامزاده محلشان هم شک خواهند کرد! فارغ از اینکه من و شما چه اعتقادی داشته باشیم و در کدام زاویه متفاوت با عامه الناس قرار داشته باشیم ،عامه الناس در ممالکی چون بلاد اسلامی خاورمیانه و امثالهم، دینشان را شک نمی کنند. دینشان را باور دارند. عامه الناس دینشان را میپوشند، مینوشند، میگریند، میخندند، تنفس میکنند، با آن میخوابند که در خوابهایشان حضور دارد، با آن بیدار میشوند، با آن با همسرشان میخوابند و بچه درست میکنند، با آن در مغازه اشان را باز میکنند، با آن گناه میکنند، و با آن توبه استغفار میکنند، با آن حتی دست به قتل میزنند و با آن میمیرند. این کارکرد مذهب است در میان عامه الناس با سابقه ای هزار و سیصد ساله که اگر چه فقیه  از آن در بسیاری موارد سوء استفاده میکند ولی با این همه این کارکردها در رابطه با او قرار دارد یا حد اقل تا همین حالا در رابطه با او قرار داشته است و کمک کردن به عامه الناس برای خروج از این اقلیم و نجات از دست فقیهان جلب و فاسد و ریاکار، و اساسا این نوع طرز تفکر، اولا جنبشی  فرهنگی ونیرومند و عمیق و طولانی میطلبد و همراه با آن جانشینی مناسب که به نظر من این جانشین نه  ماتریالیسم است و نه آنارشیسم و هرج و مرج لامذهبی .

نکته دیگر و منتظری در دنیای سیاست و مبارزه
منتظری فارغ از دنیای بحث و فحص و تئوریک، در دنیای جنگ و جدال سیاسی از سال چهل دو و نخستین بازداشتش در سن چهل و یکسالگی، تا سالی که حول و حوش انقلاب در هشتم آبان پنجاه وهفت از زندان اوین آزاد شد دائم بعنوان یک فقیه  و ملای مبارزسیاسی با رژیم شاه درگیر بود و نزدیک به پانزده سال تبعید و زندان و بازداشت سیمای فقیهانه او را با رنگهای جذاب مبارزاتی برای عامه مردم آمیخته بود.
منهای طالقانی کمتر فقیهی بود که چنین پروسه ای را با وزن و موقعیت منتظری داشته باشد. مجموعه پارامتر اول یعنی علم ودانش فقیهانه و دوم یعنی پروسه مبارزاتی، او را به طور اجتماعی و بگوئیم تاریخی به موضع جانشینی خمینی سوق داد و در حقیقت خمینی کسی را به طور کمی و کیفی و قابل قبول چون منتظری پیدا نکرد و نمی توانست پیدا کند و جایگاه منتظری جایگاهی کاملا واقعی در اجتماع و تاریخ ایران بود.
منتظری پس از انقلاب از تدوین کننده گان قانون اساسی و از موثرترین کسانی بود که  اصل ولایت فقیه را در قانون اساسی گنجاند.
در سال  شصت و چهار او رسما بعنوان جانشین خمینی انتخاب شد.این بمعنای آن است که از سال پنجاه و هفت تا شصت و چهار و بخصوص از سال شصت تا شصت و چهارکه دوران اوج مهاجرت دهها هزار ایرانی به دلیل سرکوب و موج تیربارانها و شکنجه ها و کشتارها در زندانها ادامه داشت، آیه الله منتظری در مجموع در نگاه خمینی قابل قبول و پذیرفتنی بوده است.در همین جا میتوان به تفاوت فقیه ما با امثال طالقانی پی برد.
به این ترتیب تا زمانی که ماجرای دستگیری مهدی هاشمی( برادر داماد منتظری و مسئول جنبشهای آزادیبخش در سپاه پاسداران) و اعدام وی در ششم مهر سال شصت و شش رخ داد و منتظری به نشانه اعتراض درسهای خود را تعطیل کرد ظاهرا مشکلی وجود نداشت و گویا مشکل بر سر مساله مهدی هاشمی شروع شد ولی واقعیت این است که مشکل وجود داشت و آن مشکل هم تفاوت ذات و ماهیت دو فقیه و یا دو نوع فقیه، فقیهی چون منتظری و فقیهی چون خمینی بود که به بهانه ماجرای مهدی هاشمی بارز شد.واقعیت این است که منتظری فقیه بود، ولی فقیهی با خطوط شخصیتی و ساخت و بافت خمینی و امثالهم نبود و ماجرای مهدی هاشمی تضادی را که در عمق وجود داشت بارز کرد و اگر ماجرای مهدی هاشمی هم پیش نمی آمد آتش اختلاف بالاخره از جای دیگری میان دو فقیه شعله ور میشد.

نقاط وحدت و نقاط تضاد شخصیت دو فقیه بزرگ
روانشناسان و شخصیت شناسان میگویند، و درست هم میگویند، که شخصیت نهائی هر فرد در نقطه مرکزی تقاطع تمام خطوطی که که از این نقطه میگذرند قابل شناسائی است. به این شیوه میشود اطلاعات لازم را از هر شخصیتی به دست آورد وآناتومی شخصیت نهائی و نهانی و در برخی اوقات نهان شده  او را تا اندازه زیادی شناخت. شخصیت خمینی را میتوانیم این چنین بشناسیم. و شما اگر پرونده اعمال و رفتار و چند و چون زندگی هر فردی را گرد آوری کنید می توانید تا حد زیادی آناتومی شخصیت او را ترسیم کنید و سیمای واقعی او را ببینید.
خمینی بر خلاف منتظری که کشاورز زاده ای فقیر بود، در کلیت شخصیت خود علیرغم اینکه از خانواده ای فقیر باشد یا غنی، سیمائی  محتشم و به نوعی اشرافی- آخوندی از خود را به نمایش میگذارد. شجره نامه او به طور واقعی در مقطعی از روزگار شاه سلطان حسین صفوی، سر از جد اعلای او میر حامد حسین از هندوستان در میآورد و این البته ایرادی ندارد .
پدر خمینی سید مصطفی موسوی درجه اجتهاد داشت و وقتی خمینی پنج ماهه بود کشته شد و خمینی تخت سر پرستی مادرش قرار گرفت. میتوان فهمید که وضعیت خانواده کسی که درجه اجتهاد دارد از لحاظ مالی روبراه است و پیروان رسیدگیهای لازم را میکنند و نمی گذارند مجتهدشان دچار مشکل شود، و آقا زاده ها با امکانات و احترامات کافی بزرگ میشوند و فردیت میاندوزند و خود را بزرگزاده و برتر و منتخب میشناسند و وقتی که مجتهدی کشته هم بشود شهید زادگان از احترامات بیشتری برخوردار میشوند. مطالعه زندگی حمینی نشان میدهد که او تحت نظر مادری باسواد، معلم مدرسه و معلم سرخانه با وضع مالی مناسب پرورش یافت و سرانجام به راه فقاهت افتاد و او نیز مرجع گردید. پروسه مبارزات سیاسی خمینی با منتظری قابل مقایسه نیست. خمینی  رهبریست که در بخش اعظم زندگی اش در برج عاج فقاهت به سر برد،تا پنجاه و یکسالگی اساسا  سرش به کار خودش گرم بود و کاری به سیاست نداشت پس از مرجع و رهبر شدن هم چه قبل از نیل به قدرت و چه بعد از آن،فقط با خاصان و مریدان و متابعان و بزرگان سر و کار داشت و تا وقتی که زندگیش تمام شد این وضعیت ادامه داشت.
موضعگیری در محتوا ارتجاعی خمینی علیه شاه و شورش پانزده خرداد و سرانجام تبعید، ستاره اقبال او را (در جامعه ای که مخالفت با سلطنت در میان پیروان اجر اخروی و معنوی داشت! و سلطان واقعی اش  سلطان علی ابن موسی الرضا بود، که وارث دو هزار و پانصد سال سلطنت، شاه پهلوی، بنام او و بنام جد اعلایش، محمد رضا نامگذاری شده، و هر ساله با ملکه ایران  به پای بوسش میشتافت و در غبار روبی حرمش شرکت میکرد) سیمای خمینی را پر رنگ کرد وتا سال پنجاه و هفت و شعله ور شدن آتش شورشها او در مقام یک آیه الله با موقعیتی مناسب به بحث و فحص و درس مشغول بود و مشکلاتی مثل منتظری نداشت.مجموعه عظیم آثار و نوشته های خمینی چهار پنج برابر منتظری است و این خود نشان میدهد که هنگامی که منتظری گرفتار تبعید و زندان و بازداشت بوده و بر تجارب زنده و بیدار خود از زندگی میافزوده خمینی فارغ از اینها با آرامش و دمساز با اسناد قرون گذشته و در حال اندیشه در مورد آثار علما و فقهای مرده  ،مشغول پدید آوردن آثار خود  و غوطه ور در مرده ریگ گذشتگان خود بوده است.

لایه های شخصیتی، لایه ایستا و منجمد و ارتجاعی 
من بر سر آن نیستم و امکان آنهم وجود ندارد که خمینی و منتظری را در این یاداشت تجزیه و تحلیل کنم ولی میخواهم بگویم :
ما با دو لایه از شخصیت هر یک از این دو فقیه روبرو هستیم. لایه فیکس یا با مسامحه استاتیک و لایه متحول و یا دینامیک شخصیتهای منتظری و خمینی.
در لایه ایستا یا استاتیک، خمینی و منتظری را و نیز بسیاری دیگر از فقیهان را از همان قرن دوم هجری تا حالا میشود بر هم منطبق نمود. در این لایه آنها تفاوت چندانی با هم ندارند. در رابطه با دو فقیه مورد نظر ما،هر دو و همه از سرچشمه و آبشخور خروارها سند فقهی  از دوازده امام شیعه و نواب اربعه وآثار دهها فقیه بزرگ در طول دوازده سیزده قرن سیراب شده اند.
من این دنیا را به اندازه لازم و کفایت میشناسم و در این رابطه منجمله رشته فقه و مبانی حقوق اسلامی را در دانشگاه به پایان رسانده ام و پس از دوران جوانی به دنبال مذهب به هر روزنه ای سر کشیده ام  بسیاری اسناد و کتب مورد نظر فقها را از نظر گذرانده ام، نیز بیست سال دمساز بودن با نوعی تفکر شیعی که خود را برتر و متفاوت از سایر نحله ها میداند  به من شناختی داده است تا بتوانم به اندازه کفایت واقعیت استاتیک مساله را ببینم. به نظر من، تاکید میکنم به نظر من این واقعیت استاتیک در بخشهای قابل توجهی، نه در آثار خمینی و آیه الله منتظری و سایر بزرگان فقیه برای روزگار ما پذیرفتنی نیست ومسئله و مشکلی از حیات انسانی و اجتماعی و سیاسی حل نمی کند و ارتجاعی است.مثال میزنم، درباره« لمعه دمشقیه» نوشته شهید اول که نمیشود شک کرد وقتی که در این کتاب پر حشمت و مورد قبول عموم فقیهان مقام انسان از چهار پایان نیز فرو تر است و مثلا میخوانیم:
«صفحه 150 جلد 1) «بت پرستان،ستاره پرستان،آفتاب پرستان...در زمره کفّار حربی هستند.» «كافر كتابي کافری است که کتابی دارد.ازقبیل یهودیان،نصرانیان، مجوسیان»( صفحه 151 جلد 1) « واجب است کارزار کردن و کشتن کافر حربی،پس از دعوت او به اسلام و سرپیچی کردن او،مگر اسلام بیآورد یا کشته شود.»«کافر کتابی نیز چنین است.» « یعنی واجب است جنگیدن باکافرکتابی،پس از دعوت او به اسلام و سرپیچی کردن او مگر پرداخت جزیه و ملتزم شدن به احکام آن و... را به پذیرد.»ب)
زمان جنگ:( صفحه 151 جلد 1) « جایز است جنگیدن به روش هایی که فتح و پیروزی در آن است.مانند ویران کردن قلعه،سنگ انداختن با منجنیق،بریدن درخت،روان کردن آب،انداختن زهر»( صفحه 152 جلد 1) « راهب،پیر مرد صاحب رأی،پیر مرد داخل جنگ کشته می شوند.»( صفحه 153 جلد 1) « مردان بالغ حتماً کشته می شوند.درصورتیکه گرفته شوند و جنگ بر پا باشد.»ج)پس از جنگ:صفحه 153 و 154 جلد1 :زنان و کودکان بوسیله اسارت،به ملکیّت در می آیند.اموال غیر منقول(مانند زمین،درخت،باغ،...)برای همه مسلمین است.اموال منقول پس از خارج کردن قراردادها و خمس،میان جنگجویان قسمت میشود.حتّی کودک،که پس از جمع آوری غنائم و پیش از تقسیم کردن آن زائیده شود قسمت می شود.برای سواره دو سهم وپیاده یک سهم ....صفحه 203 جلد1 :در فروش حیوانانسان به ملکیّت در می آید به وسیله اسیر شدن با کفر اصلی(کفر غیر از ارتداد.)بردگی به فرزندان سرایت می کند.اگرچه پس از اسیر شدن مسلمان شوند.بچه بر گرفته شده از دارالحرب برده است.در صورتیکه در آنجا مسلمانی نباشد.مالک شدن اسیر در زمان غیبت امام جایز است. ودر آن خمسی نیست به جهت اذن آنان(اذن امام)صفحه 155 جلد1 :درمورد یاغیّان(کسانی که پس از به زیر سلطه در آمدن سرکشی نمایند.)کارزار با یاغیان مانند کارزار کردن با کفّار واجب است.تا به اطاعت برگردد یا کشته شود.یاغیانی که دارای فرقه وگروه اند،درکشتن زخمی شده آنان شتاب می شود.گریخته شان را دنبال می کنند.واسیرشان را می کشند.صفحه 83 جلد1 : واجب است پرداخت خمس از غنیمت پس از خارج کردن هزینه هاصفحه 31 جلد1 : جزیه به ذلت وخواری از کافر گرفته می شود.وتعیین مقدار آن با امام است.صفحه 188 جلد1 : مولا می تواند بنده خود را برای کعبه،مسجد،يا مشهدی،یا شخصي دیگر حبس کند.صفحه 160 جلد1 : بنده نمی تواند نذر کند مگرآنکه مولی اجازه دهد.»
من صریحا میگویم و اعتقاد دارم دارندگان و باور کنندگان چنین نظریاتی در قرن بیستم و بیست و یکم هر کس باشند و هر موقعیتی داشته باشند مرتجع و عقب مانده اند، یعنی گذشته گرا، بنیاد گرا، و انتگریست هستند و ورود دارندگان چنین نظریاتی به حیطه قدرت سیاسی و حکومتی فاجعه آفرین است و میتواند همان فاجعه خونباری را ایجاد کند که طی سی سال گذشته شاهدش بوده ایم. در این نقطه و در جدال تئوریک و ایدئولوزیک، چه مذهبی باشیم و مسلمان و چه غیر مذهبی و سوسیالیست و لیبرال و مارکسیست باید بی گذشت و سر سخت ایستاد و جنگید و افشا کرد و علیرغم هر گونه اقبال توده ای و مردمی علما و فقها، باید بخصوص با کمک روشن اندیشان دلسوخته و متعهد و مسئول مذهبی از خاک پاشیدن به چشم مردم جلوگیری کرد و نیز راه روشن اندیشان و تحول گرایان و رفرمیستهای مسلمان و مذهبی را هر که میخواهند باشند سد نکرد و با آنان دشمنی ننمود.

لایه شخصیتی.لایه پویا و زنده و متحرک
اما این تمام قضیه نیست. بجز این لایه استاتیک و ایستا و منجمد لایه دیگری وجود دارد که لایه متحول است.همه انسانها این دو لایه را کما بیش دارند،هیچ انسانی نه کاملا ارتجاعی و نه کاملا انقلابی است و هر انسانی حتی انسانی که تبدیل به یک فقیه شده است در طول عمر خود نه تنها با دنیای تئوریک مردگان مقدس قرون و اعصار و سنتها و باورهای مقدس سنگ شده و فسیلهای تئوریک، بلکه از آنجا که زنده است و در زمان حال مجبور به زیستن است با دنیای زنده و متحول سر و کار دارد..
او با مردم، با فقیران و اغنیا، با مکاتب و نظریه ها، با طبیعت و زیبائی هایش، با زندان و شکنجه و ظلم و ستم، با هزاران هزار حادثه و پدیده اجتماعی و شخصی و تاریخی و انسانی و طبیعی سر و کار دارد که اینها لایه دینامیک شخصیتش را در کنار آن لایه ارتجاعی و منجمد تشکیل میدهند.
گاه میشود که این دو لایه، یکی دیگری را مغلوب میکند،اگر لایه ارتجاعی و سیاه کاملا پیروز نشود انسان میتواند راه نجاتی بجوید و همین جاست که آبلار عارف و فیلسوف   و کشیش فرانسوی و نخستین آزاد اندیش بزرگ قرن یازدهم و دوازدهم(1079-1142)نظر  شکوهمندش را بیان میکند و میگوید(نقل به مضمون):
انسان با تمام گناهکاری تا وقتی که از خطاهای خود احساس گناه میکند و احساس گناه در او نمرده علیرغم فرو رفتن در هر ورطه ای لیاقت بازگشت به راه نور و رستگاری و انسانیت را دارد. بر پایه چنین نظریاتی است که قرنها بعد گوته(1749-1832) شاهکار خود، «فاوست» را می آفریند و بر شکست شیطانیت و پیروزی انسانیت تاکید میکند. بگذرم...
در جدال بین این دو لایه، گاه یکی از لایه ها دیگری را تلطیف میکند، گاه این دو لایه بر ضد هم دیگر میجنگند و تناقض و سئوال می آفرینند و کوزه سئوالات فقیه را پر میکنند و موجب میشوند او به خواب نرود یا مثل فقیه شعر سعدی در قحط سال دمشق به فکر مردمی بیفتد که سالها نان و آب و چاقترین گوسفند و مرغ و خروس خود را به او پیشکش کرده اند.
در رابطه با دو فقیه مورد نظر ما:
یک: لایه های استاتیک خمینی و منتظری در بخش اعظم همسان است
دوم:لایه استاتیک خمینی درکلیت خود تضاد با لایه دینامیکش قرار ندارد .اوبر خلاف منتظری آنچنان در خلوت و حشمت انتزاعی وشاهانه فقیهانه خود زیسته است و زوایای برخوردش با مردم چنان بوده که بنا بر پرورش تئوریک ارتجاعی و محروم از زیستنی اجتماعی واقعی، خود را صاحب آنان از جانب خدا و پیامبر و دوازده امام ،و ولی فقیه مطلق میداند و وقتی مثلا در هواپیما موقع بازگشت به ایران از او میپرسند:
چه احساسی از بازگشت به ایران دارید؟
میگوید:
هیچ!
و راست هم میگوید
اوبه طور واقعی نه در ایران و نه با مردم ایران زیسته بلکه فقیهی است فرا ایران و فرا ایرانی که از عهد جوانی تا شصت و یکی دو سالگی درمجالس درس و بحث و در حلقه مریدان و خواص زیسته و بعد از آن هم تا سنین هفتاد و پنج شش سالگی دور از ایران و در خلوت خویش و مریدان و طلاب و خواص، و اینک!در سال پنجاه و هفت، نیروهای آسمانی و الله و تمام تاریخ تشییع این افتخار را نصیب سی میلیون ایرانی سابقا گبر و بعدا سنی و سرانجام بخش اعظمشان شیعه  کرده اند تا خمینی بعنوان جانشین خدا و رسول حقوق غصب شده رهبران اولیه را که آخرینشان طبعا صاحب زمین و زمان و جهان خواهد بود استیفا نموده وشبان گله های انسانی آنان باشد.
به این خطر خوب خوب بیندیشیم! و آن را دست کم نگیریم.این خطر هولناک و بسیار هولناک همیشه میتواند از جانب کسانی خود را بنمایاند که بجای زیستن در عرصه پر کشاکش و دینامیک واقعیت اجتماعی و انسانی،بجای زیستن در عرصه رنگارنگ واقعیتهای کوچک و بزرگ اجتماعی و سیاسی روز،بیتوته کرده در خلوتهای خطرناک و بیمار کننده وپرت افتاده از زمان حال، دربرج عاج خود،در گذشته، ودر عرصه تئوریها و انتزاعات  و بافته های ذهنی غول آسا و عجیب و غریب خود به سر میبرند و درحلقه بزرگان وعلما و فقها و خواصی زندگی میکنند که از روی اعتقاد یا بخاطر منافع، جز دیوارهائی برای انعکاس تمنیات و صداهای بیرون آمده از دهان فقیه خلوت نشین و یا مرحبا و احسنت گویان بیت مبارک  نیستند.
راستی اگر جدائی از واقعیت و ندیدن و بها ندادن به واقعیت بیرونی و تسلیم توهمات و خیالات ذهنی شدن در حیطه روانشناسی فردی نوعی بیماری روانی است، چرا به خطر این بیماری و هولناک بودن آن در این نقطه بسیار مهم سیاسی که میتواند سرنوشت میلیونها نفر رادر دست موجودی پسیکو پات به فاجعه بکشاند توجه نشود.

خمینی این چنین بود، اما منتظری
خمینی این چنین بود اما در رابطه با منتظری، علاوه بر صداقت و سادگی و نه ساده لوحی، لایه دینامیک زندگی او درقسمتهای قابل توجهی در تضاد با بخشهای ارتجاعی لایه استاتیک شخصیتش قرار دارد.
منتظری بر خلاف خمینی با مردم و در میان مردم زیسته است. او نان مردم را خورده است ،با زندانیان سیاسی زیسته است.با غیر مذهبی ها حشر و نشر داشته است. از خانواده ای فقیرو کشاورز برخاسته است و منیت و فردیتش چون مجتهد زاده ای مورد احترام عام و خاص تراش نخورده است . او مردم را همان مردمی را که در بخشهای قابل توجهی از فقه جز ابزارهائی نیستند،مطمئنا و با معیارهای خود صادقانه دوست دارد و این لایه زنده و دینامیک شخصیتش باعث میشور بخشهای بدرد بخور لایه استاتیک تقویت شود وحتی موجب فتواهائی در محتوا انقلابی و تحسین انگیز ی نظیر:جواز مصافحه و دست دادن با زنان غیر مسلمان و زنان مسلمان نامحرم که دست ندادن را بی احترامی بخود میدانند،به رسمیت شناختن حقوق شهر وندی بهائیان،فاقد مشروعیت دانستن مسئولین غیر امانتدار و ناعادل،نا درست دانستن اشغال سفارت آمریکا، اعلام عدم صلاحیت خامنه ای و امثالهم گردد.

شورش زیبای منتظری علیه دو امام
این تفاوت شخصیت موجب میشود فقیه ما بر علیه غولی منجمد و قدرتمند که وجوه دوگانه شخصیتش به نفع بخش استاتیک بی تضاد بودند و همین او را به صخره ای سنگی و سنگین تبدیل کرده بود،، بر علیه غولی چون خمینی، که خیلیها ساده لوحانه و یا خود خواهانه نیروی تاریخی ارتجاعی و غول آسای او را نشناختند و منتظری این قدرت غول اسا را خوب میشناخت، بر شورد و چه شورش شکوهمندی!.
منتظری در  شورش خود بر علیه دو فقیه شورید. فقیه اول خمینی بود. امام وقت و در اوج قدرت سیاسی و فقیه دوم خود منتظری! بود ، آن منتظری که قرار بود بعدها تبدیل به رهبر و امام بشود.
خوب دقت بکنیم!اینجا نقطه شکوه منتظری است. شکوه همان فقیه که او را به غلط، سفیه و ساده لوح نامیدند و منتظری نه سفیه بود و نه ساده لوح،بل ساده بود که ساده لوحی یعنی بلاهت و سادگی خصلتی است ستایش انگیز و برجسته که انسان را زیبا میکند. منتظری همان فقیهی بود که مدتها برای او لطیفه ساختند و موجب شدند شخصیت واقعی اش پنهان بماند.
ماجرای شورش همزمان منتظری علیه دو امام هیچوقت تا سال هشتاد و هشت از محاق بیرون نیامد و هنوز هم شاید خیلیها متوجه نشوند که شکافی واقعی و جدی را میان صفوف کسانی که از خمینی تبعیت میکردند، به معنای دقیق تاریخی و اجتماعی، منتظری و جدائی و شورش منتظری بوجود آورد و نه هیچکس دیگر و همین شکاف و جدائی است که سالها بعد منجمله روغن چراغ جنبش و شورشی میشود که پس از انتخاب احمدی نژاد خود را نشان میدهد.جنبشی که خود منتظری نیز در آن قرار داشت و داردو برجسته ترین سیمای معنوی این جنبش است.
برای شناخت اوج شورش منتظری باید توجه کرد که خیلی ها آرزوی جانشینی و امامت و موقعیت خمینی را داشتند و دارند و به نتیجه ای نرسیدند و نخواهند رسید،ولی منتظری به طور واقعی و رسمی جانشین خمینی ای بود که قرار بود دو سال پس از شورش منتظری بمیرد و جایش را به منتظری بدهد ولی شخصیت دینامیک منتظری او را شوراند. لازم نیست شخصیت استاتیک منتظری را رنگ آمیزی کنیم و در بست بپذیریم و به نرخ روز نان بخوریم کافی است به شخصیت دینامیک او توجه بکنیم. کشاورز زاده ای که علیرغم دست یافتن به مرجعیت نان مردم خود را خورده بود و با آنان زیسته بود و وزن اجتماعی و شجاعت و صداقت لازم را نیز داشت علیه امامت خمینی و امامت خود شورید و بر همین اساس میتوان دیگر موضعگیریهای اوازمخالفتش با کشتارهای سال شصت و هفت و مواضع درخشان اخیرش تا پایان عمر را دریافت.

پایان سخن
بنا بر فراز الکلام یجر الکلام، سخن باز هم بسیار است ولی فکر میکنم همین اندازه کافی است. من شخصا پیرو هیچ فقیهی نیستم ولی در میان سه فقیه مثبت مورد نظر من، آیه آلله منتظری برجسته ترین و پر رنگ ترین است. او در میان مردم و در صفوف مردم و رو در روی خمینی و خامنه ای برخاک افتاد و زندگی را بپایان برد.گور او تا گور خمینی فاصله جغرافیائی زیادی ندارد ، او در قم است و خمینی در تهران ولی فاصله آرامشگاه تاریخی خمینی و منتظری فاصله ای کهکشانی است ، منتظری در میان مردم آرمیده و خمینی نه، آنچنان که خامنه ای نیزاگر شانس بیاورد و پیش از مرگ به دست مردم محو نشود در همین فاصله از منتظری و در کنار خمینی خواهد آرمید.مشایعت میلیونی مردم در خاکسپاری فقیه ، آیه الله منتظری گوشه ای از سپاسگزاری مردمی بود که در حال جدال با فقیه و فقیهان ظالم، و دستگاه سرکوب و جنایتش، پیکر بیجان فقیهی را که از منافع مردم و جنبش مردم دفاع کرد با احترام بر دوشهای خود حمل کردند.حکایت تاریخ و ماجراهایش شگفت و آموزنده است و در بسیاری اوقات آنچنان نیست که ما می پنداریم  که باید از آن آموخت و عبرت گرفت که گفته اند:  مَا أَکْثَرَ الْعِبَرَ وَ أَقَلَّ الِاعْتِبَارَ . چه بسیاراست عبرتها و چه اندک عبرت گیرندگان. خدایش بیامرزاد و روانش با آرامش قرین باد.
 
اسماعیل وفا یغمایی.

lundi 9 septembre 2013

ياد آوری به خاندان "امام راحل" !(۲

فیلم کوتاهی از محمد نوری زاد به نام ما آدم کشته ایم

عکس/ زیبایی ها طبیعت




















محمد باقر نوبخت از مسجد فاطمیه رشت تا سخنگو و مشاور دولت روحانی، سیامک فرید

محمد باقر نوبخت از مسجد فاطمیه رشت تا سخنگو و مشاور دولت روحانی، سیامک فرید

از نوشتن این خاطرات قصد افشاگری نداشتم، نیک می دانم که نه آقای نوبخت مثل گذشته فکر می کند و نه من بر آن اعتقادات گذشته تکیه داده ام. می دانم بسیاری از کسانی که در این نوشته بدانها اشاره می کنم، دیگر همان آدمها نیستند و تغییر کرده اند. بعضی ها در جنگ کشته شدند و برخی به کسب و کاری رسیده اند. کسانی اصلاح طلب شده اند و کسانی رخت از آن دیار بربسته اند و مهاجرت کرده اند. به همین دلیل به غیر از آقای محمد باقر نوبخت که امروز مشاور رئیس جمهور و سخنگوی دولت هستند، تلاش کرده ام از کسان دیگری که در این ماجرا به نوعی سهیم بوده اند و امروز از سرنوشت آنها بی اطلاع هستم، نامی نبرم. در حکایت ماجرا احتمال خطا وجود دارد، بخصوص تاریخ که در بعضی موارد می تواند از دقت لازم برخوردار نباشد.

آشنائی من با محمد باقر نوبخت
کم کم داشتم این خاطره را فراموش می کردم تا اینکه رئیس جمهور منتخب، آقای محمد باقر نوبخت را به عنوان مشاورو سخنگوی دولت برگزید. خاطره من از محمد باقر نوبخت به زمانی بر می گردد که جمهوری اسلامی در حال آماده شدن برای گرفتن همه قدرت در دست خود بود. آنها با استفاده از سرمایه سرشار خزانه ملی، نهادهای خود را در کوچه و محلات ایجاد می کردند. اما عمده مشکل این نهادها این بود که به شکل انحصاری تنها مربوط به یک نهله فکری و ایدئولوژیک بود. آنها در عمل کسانی را که در محدوده فکری و ذهنی شان نبودند، از هر حقی محروم کرده بودند .
درست یادم نیست، به نظرم تابستان سال 59 بود که با آقای محمد باقر نوبخت از نزدیک آشنا شدم. وی در آن سالها مسئولیتی در مسجد فاطمیه شهر رشت داشت و عده ای جوان را که تعدادشان بسیار محدود بود، دورش جمع کرده بود و به عنوان حزب الهی روی آنها کار می کرد. من و بسیاری از جوانان محله و به طور کلی شهر رشت دارای گرایشهای چپ بودیم و اصلن اهل مسجد و منبر رفتن نبودیم .

محمد باقر نوبخت
محله ما در شهر رشت برای اینکه بتواند عده ای را به عنوان حزب الهی در مساجد جمع کند، مشکلات زیادی داشت. محمد باقر نوبخت که در آن زمان مدیر مدرسه شاپور رشت شده بود، بخوبی از این امکان استفاده کرد و تعدادی جوان و نوجوان را در مسجد فاطمیه و دیگر مساجد شهر رشت گرد آورد .
وقتی کمیته فاطمیه توانست خود را مستقر کند، تصمیم گرفتند شورای اسلامی محل را برگزینند. در خرداد سال 1359 انشعابی در سازمان فدائیان خلق روی داد که گروهی با همین نام و با پسوند اقلیت از آن جدا شدند. من نیز مثل بسیاری از مردم و بخصوص جوانان رشت طرفدار این سازمان بودیم . پس از انشعاب من همراه اکثریت سازمان که روش و افکارم بیشتر با آنها همخوانی داشت ماندم. پس از این انشعاب بود که تا حدی شکل مبارزه و کار به غیر از دادن شعارهای انقلابی برایم مشخص شد. لازم بود که ما برای گسترش و ترویج افکار خود در میان مردم کار می کردیم. با اینکه حکومت جمهوری اسلامی آن چیزی نبود که ما می خواستیم ولی باید می توانستیم در هر شرایطی کار کنیم. استدلال من این بود که ممکن است کسی مخالف مقامات و سران حکومت باشد ولی برای ادامه زندگی در آن محیط ناچار به پذیرش حداقلهایی هستیم. به عنوان مثال اگر با همسایه دعوایتان می شود با اینکه حکومت را قبول ندارید ولی برای احقاق حقوقتان مجبورید در همین دادگاهای موجوداز حقوق خود دفاع کنید. برای بودن در میان مردم «که در آن زمان بت ما محسوب می شد» باید می توانستیم وارد تشکلهای خودجوش یا سازماندهی شده از طرف حکومت تازه به دوران رسیده می شدیم . فدائیان اکثریت در آن زمان مبارزه مسلحانه را رد کرده بودند و خود را برای مبارزه سیاسی آماده می کردند. سازمان فدائیان خلق اکثریت در آن مقطع، معتقد بود که آیت الله خمینی و یارانش ضد امپریالیست هستند و نباید آنها را در برابر جریانات طرفدار امپریالیست که لیبرالها و تجار بزرگ بازار بودند، تضعیف کرد. اما حکومت سدهایی در ورودی این تشکلات نهاده بود که نخستین آن سد ایدوئولوژیک بود. انحصار گرایی این امکان را به تشکلات مردمی نمی داد که بتواند به نهادی مستقل از قدرت حاکم تبدیل گردد. شورا های محل شهر و روستا و شوراهای کارگری و دهقانی که با پسوند اسلامی مشخص نمی شد، نه تنها از حمایت دولتی بر خوردار نبود بلکه پس از مدتی دست به سرکوب آنها هم زدند. اسلام به مثابه یک ایدئولوژی از جانب کسانی مثل محمد باقر نوبخت به شدت تبلیغ و ترویج می شد، در حالی که نظرات و سایر ایدئولوژیها بی وقفه سرکوب می شدند تا بدون رقابت ! محله ، مدرسه ، شهر و روستا و در نهایت کشور را به قول خودشان اسلامی کنند «معضلی که هنوز پس از سی و پنج سال عملی نشده و به نظر می رسد هرگز عملی نخواهد شد» در آن زمان سازمان فدائیان اکثریت تلاش عمده خود رابه غیر از مبارزه با امپریالیست و لیبرالها وتجار بزرگ بازار« که از دید آن زمان مثل دستهای امپریالیست در داخل بودند » در راه اصلاح قوانینی که ارتجاعی بودند، نهاده بود. ما با تلاش برای نزدیکی با جریانات ضد امپریالیست درون حکومت و شرکت در تشکلاتی که امکان این نزدیکی را به ما می داد، سعی داشتیم شامه ضد امپریالیستی آنها را تیزتر کنیم و آنها را در جهت منافع خلق رادیکالیزه کنیم. با این توضیحات شاید اصرار من برای شرکت در شورای اسلامی محل بیشتر برای خواننده ای که شاید این مسائل را دقیق ندادند، تا حدی روشن شود .
با شنیدن موضوع ایجاد شورای اسلامی محل در مسجد فاطمیه با یکی از دوستان در این باره مشورتی کردم و در روز برگزاری انتخابات شورای محل، همراه وی به مسجد فاطمیه رفتم. استدلال ما در آن زمان این بود که در شوراها باید مشارکت داشته باشیم و نباید این عرصه مهم را واگذار کرد .
وقتی همراه دوستم به مسجد فاطمیه رسیدم در قسمت مردان به غیراز یک تعداد نوجوان و خود نوبخت که وسط آنها نشسته بود، از مردم محل کسی را ندیدم. پیش خودم فکر می کردم، اگر من برای شورا کاندید شوم شاگردان نوبخت به من رای نخواهند داد و تا اینجا بیخود آمده ام. تصور من این بود که بسیاری از مردم محل که من و دوستم در میان آنها شناخته شده بودیم در این انتخابات شورای محل شرکت خواهند داشت، ولی از مردم محل در قسمت مردان کسی نبود. من خودم هم شاید دومین باری بود که به این مسجد می رفتم، یکبار برای مراسم یکنفر که فوت کرده بود و این بار برای انتخابات شورای اسلامی محل که در مسجد جریان داشت .
وقتی من و دوستم اعلام کاندیداتوری کردیم، آقای محمد باقر نوبخت گفت: به دلایل عقیدتی شما نمی توانید عضوشورای محل شوید. او از گرایشات چپ مارکسیستی ما مطلع بود و می دانست که آنجا برای اسلام آوردن نرفته بودیم . من در پاسخ به وی گفتم: آقای نوبخت اینجا یک محله است و محله می تواند شامل آدمهایی با افکار مختلف باشد. ما آمده ایم تا در شورای محلی به مردم که بستگان و هم محلی و همشهری ما هم هستند خدمت کنیم .
اما برای نوبخت حقیقت شکل دیگری داشت ، وی همراه با عصبانیت در پاسخ حرفهای من گفت: اگر شورای ما تصمیم بگیرد که دسته جمعی به دعای کمیل برود شما نمی توانید به دعا بروید به همین دلیل شما صلاحیت عضویت در شورا را ندارید .
به نوبخت پاسخ دادم: که ما شورا تشکیل نمی دهیم که به دعای کمیل برویم بلکه کار اصلی ما کمک به مردم محل خواهد بود. اینکه کی به دعا می رود یا نمی رود یک تصمیم شخصی است ولی کار ما در اینجا چیز دیگریست. نوبخت با اطمینان به اینکه ما رای نخواهیم آورد با اکراه پذیرفت که نام ما را هم در میان کاندیدا بنویسد. او در عمل همه کاره مسجد شده بود و اکثرکسانی که به آن مسجد رفت و آمد می کردند، از وی حرف شنوی داشتند .
رای گیری صورت گرفت و آن تعداد از نوجوانانی که آنجا بودند البته به حرف نوبخت گوش دادند و به ما رای ندادند. نوبخت در حالی که به تمسخر لبخندی به لب داشت ، گفت :برادران شما رای نیاوردید. برای اینکه در مقابل وی از تک و تا نیفتم، با صدای بلند پرسیدم : آرای خانمها را چرا نشمردید؟ گویا نوبخت اصلن فراموش کرده بود که آن طرف پرده سیاهی که در میان مسجد به چشم می خورد، زنانی نشسته بودند که حق رای داشتند .
پس از اینکه رای زنان نیز شمرده شد در کمال ناباوری اکثر زنان آرای خود را به حساب من و دوستم ریخته بودند. نمی دانم شاید یکی در میان آن زنان ، یکی هم آن پیرزنی بود که با کمک جوانان محل در سرمای زمستان برایش نفت تا منزلش می بردیم. شاید همسایه های آن کوچه ای که سنگ فرش کرده بودیم، هم در آنجا بودند و یا شاید مادرانی که فرزندانشان به کتابخانه ای که ساخته بودیم رفت و آمد داشتند هم آن روز به مسجد آمده بودند.
این آرائی که آن شب به حساب ما ریخته شد ، برای ما نشان از آن داشت که توانسته بودیم در میان مردم و حتی آنها که مسجد برو وپای منبر نشین بودند، کار موثر انجام دهیم. به هر حال در ظاهر ما رای آوردیم و انتخاب شدیم ولی قیافه نوبخت حکایت از آن داشت که نتیجه را نخواهد پذیرفت. از مسجد بیرون رفتیم و پس از آن روز در فضای سیاسی ایران حوادثی رخ داد که از کنار آن مسجد هم نمی توانستیم عبور کنیم، چه رسد به اینکه وارد شورای محلی آن شویم. در پایان شهریور 1359 جنگ ایران و عراق آغاز شد و همه چیز را تحت تاثیر خود قرار داد. پس از آنکه در سال 1360 مجاهدین عملیات مسلحانه خود را آغاز کردند حکومت هر چه بیشتر به سمت سرکوب و بسته شدن، رفت و امکان حضور در تشکلات کاسته شد و حتی در مواردی از بین رفت.
پس از ترور استاندار گیلان مهندس علی انصاری 1360 دستگیریها در سطح استان گسترش یافت. در آن زمان شاگردان نوبخت کتابخانه ای چوبی درست روبروی مسجد فاطمیه ساخته بودند که بعدها آن را به اتاق بازجوئی اولیه تبدیل کردند. تعدادی جوان و نوجوان که هیجان گرفتن یک کلت واقعی در دست ، سرمستشان کرده بود، به بازداشت و بازجوئی از مردم محل و جوانانی که دگراندیش بودند، پرداختند. شورای اسلامی محل نقش دیگری به غیر از ساخت و ساز و رسیدگی به نقش رفاهی مردم بر عهده گرفته بود .
پس از ترور استاندار گیلان مهندس علی انصاری به وسیله همانهایی که برای عضویت در شورا به من رای ندادند، بازداشت شدم و خود را در آن اتاقک چوبی یافتم. در آن اتاقک جوانکهای دست پرورده آقای محمد باقر نوبخت نقش بازجو را بر عهده گرفتند. آنها در حالی که مرا دوره کرده و نورافکنی آزاردهنده در مقابل من نهاده بودند، مرتب به من می گفتند که تو و سازمان ات دروغگو هستید و آنها مدارک این دروغگویی را در اختیار دارند. به رسم بازجویان برگه ای در مقابل من گذاشته بودند تا اعترافاتم را در آن بنویسم و امضا کنم، اما معلوم بود که هنوز کارکشته نیستند و در بحث کم می آوردند . مدارکی که در مقابل من گذاشتند، عبارت بود از سه اطلاعیه ای که سازمان در گیلان منتشر کرده بود. دو اطلاعیه مربوط به انتقاد شدید از استاندار گیلان علی انصاری بود و اطلاعیه سوم ترور وی را به شدت محکوم می کرد. این سه اطلاعیه سازمان فدائیان( اکثریت ) برای آنها مدارک غیر قابل ردی بر ریاکاری بود. پاسخی که دادم چنان کاری بود که یکی از آنها کلت را از اورکتش بیرون کشید و روی سر من گرفت. پاسخ من این بود که ما با سیاستهای علی انصاری به عنوان استاندار مخالف بودیم ولی کسانی او را ترور کردند که مثل شما فکر می کردند………
من آن شب از آنجا جان بدر بردم و این را مدیون روابطی می دانم که در محل داشتیم. بسیاری از مردم محل خبردار شده بودند که مرا به آن خانه چوبی روبروی مسجد فاطمیه برده اند. کسانی که در مسجد فاطمیه به گرد نوبخت جمع شده بودند قدرتی فراقانونی یافته بودند ، آنها شبانه در غیاب مردم شهر را به تصرف خود در می آوردند ، من به چشم خود دیده بودم، همان کسانی که در آن خانه چوبی بودند، شبانه سوار بر موتورهای اهدائی و مسلح به سلاح گرم، کتابخانه ها و دکه های مخالفین را در سطح شهرچگونه به آتش می کشیدند. در برخی از این دکه ها کسانی قربانی این حملات تروریستی شدند، از آن جمله دکه مستقر در پارک شهر رشت بود که شبانه به آتش کشیده شد ویک نفر در آن جان باخت. برخی برای توجیه این رفتار عنوان می کردند که این دکه ها به شکل غیر قانونی ساخته شده اند و جواز ندارند تا با این عذر بدتر از گناه، اعمال تروریستی را قانونی جلوه دهند. آنها بخوبی می دانستند مردم شهر همراهشان نیستند و علاقه ای به درگیر شدن علنی با مردم حداقل در آن زمان از خود نشان نمی دادند .

مهندس علی انصاری استاندار گیلان که در 5 تیر 1360 به وسیله مجاهدین ترور شد
محمد باقر نوبخت در جمهوری اسلامی از بدترین نمونه ها نیست . در شرح این ماجرا تلاش نکردم که وی را آدم بد داستان کنم. به غیر از او بسیارند کسانی که در آن فضا ی بلعیدن قدرت و سوء استفاده از جنگ جز با زبان خشونت و وحشی گری زبان دیگری نمی دانستند. آیا کسانی مثل محمد باقر نوبخت قادر هستند باب نقدی بر گذشته خویش و جمهوری اسلامی باز کنند؟
سیامک فرید 1/9/2013

siamakf@gmail.com


چنین گفت میرفطروس .....، هادی خرسندی

دوشنبه 18 شهريور 1392

چنین گفت میرفطروس .....، هادی خرسندی

هادی خرسندی
دریغا که هیچکدام از این لینک ها که حروف لاتینشان مثل تابلوی نئون لای سطور فارسی میدرخشد و چشم را میگیرد، خنثی کنندۀ یک پاراگراف از کتاب «سوداگری با تاریخ» نیست.جناب آقای میرفطروس! پس از انتشار آنچه در رابطه با خانم امیرشاهی نوشته بودید و ایشان را به صفت «طناز» مفتخر کرده بودید، دیدم در سایت خودتان به ترجمه پرداخته اید که: «طناز(یعنی طنزپرداز)»
پرسش من این است که اگر شما درباره آقای ایرج پزشکزاد، طنزپرداز بزرگ معاصر هم چیزی مینوشتید، در یک مقالۀ کوتاه هشت بار ایشان را «نویسنده طناز، نویسندۀ طنازم و نویسندۀ طناز ما» میخواندید؟ حتی در تیتر مقاله؟
پرسش ساده ایست آقای میرفطروس. گمان نمیکنم چنین میکردید؟ بله؟ یا نه؟ جوابش یک کلمه است آقای میرفطروس.
خودمانیم آقای میرفطروس! چون طرف مقابل شما یک خانم بود اینطوری نوشتید، نه؟ صادق باشید! آقای میرفطروس! با توجه به معنای مشخص و متداولی که کلمۀ طناز در زبان ما دارد، در شأن شما بود (؟) که نویسندۀ گرانقدری چون خانم امیرشاهی را طناز لقب دهید؟ بود؟ لازم بود؟ در شأن شما بود؟ لابد بود. اما گمان میکنم اگر مرحوم شعبان جعفری تان هم به جای شما میبود، حرمت یک خانم را در حد بیسوادی خودش نگه میداشت آقای میرفطروس.
باز هم دم شما گرم که چند روز بعد به رفع و رجوعش کمر همت بسته اید و برای آگاهی عموم ترجمۀ «طناز»ی را که نوشته بودید، در سایت خودتان اعلام فرمودید. چی شد که به این فکر افتادید؟ چی شد که قبحش را فهمیدید؟ هرچه بود اما انصافاً دقیق ترجمه کرده اید! خیلی درست. لازم بود. زهرش را گرفتید خوشبختانه!
عصبیت یا عصبانیت یا آتش گرفتن یا کم آوردن، عیبش همین است که آدم اینجوری میشود. پس نامۀ ایشان را به دل گرفته بودید. چی؟ هنوز میفرمائید به دل نگرفته بودید؟ بگذارید ببینم .... بله بله متوجه شدم. اینجا نوشته اید: "شایدبهترباشدمن این«نقد»رانشانهء دیگری ازطنز ِ وی بدانم وبی آنکه بخواهم آنرا به دل بگیرم،پاسخی به مهرو دوستی برآن بنویسم که گفته اند:«در دل ِدوست بهرحیله رهی بایدجُست!»"
البته این که میفرمائید آن را به دل نگرفته اید که دروغ میگوئید، اما اینکه سعی کرده اید «در دل دوست به هر حیله» راهی بجوئید، سعی باطل کرده اید. دیدید که نتیجۀ عکس داد. علتش اینکه شما حیله گر نیستید، اگر حیله گری بلد بودید، این آقای محمد امینی نمیتوانست آنهمه مچ از شما بگیرد و آنهمه مشت شما را باز کند که کتاب مستطاب «آسیب شناسی یک شکست» تبدیل شود به «شکست یک آسیب شناسی»!.
اما این که گفتم دروغ میگوئید که به دل نگرفته اید، از خشم شما پیداست. صدای دندانقروچه از لای واژه واژه میآید. طناز طناز کردنتان «به مهر و دوستی» است؟ فحاشی کردنتان چی؟: «چه ارزان وموهن،اینک به جدالی بی شکوه و زبانی بی آزرم،سقوط کرده است.» اگر بفرمائید این فحاشی نیست، شما حرف دهان خودتان را نمی فهمید! نه خیر، به دل گرفته بودید. دروغ میگوئید که به دل نگرفتید. چنان به دل گرفته بودید که پژوهشگری را مآمور کرده اید که شما را به لینک هائی کارساز در این رابطه مجهز کند.
دریغا که هیچکدام از این لینک ها که حروف لاتینشان مثل تابلوی نئون لای سطور فارسی میدرخشد و چشم را میگیرد، خنثی کنندۀ یک پاراگراف از کتاب «سوداگری با تاریخ» نیست. اما ابراز سپاس سرگشادۀ شما از دوست پژوهشگرتان بابت ارسال لینک ها، در پانویس («3 - ازدوست پژوهشگرم، رحیم حدیدی ماسوله که لینک های مربوطه را برایم فرستاده اند،سپاسگزارم») خود شگرد تکان دهنده ایست که درجا خواننده را به اهمیت لینک های غلط انداز و چشمگیر واقف میکند! ضمناً یک پانویس اضافه هم در اینگونه مقالات تحقیقی غنیمت است. این اسناد تکان دهنده، اسکن سه صفحه از یک بولتن فارسی است که گویا پرونده سوابق سیاسی «محمد امینی» است که اگر خوانندگان رویش کلیک نکنند، اهمیتش بیشتر مشهود خواهد بود!
عجبا که واجب ترین و ذیربط ترین لینک را که مقاله خانم امیرشاهی باشد، آنجا نداده اید. (لابد دوست پژوهشگرتان تا آخرین لحظه یادش رفته بفرستد! حیف از آن سپاس فراگیر) بلکه مژده داده اید که آن لینک را در سایت خودتان گذاشته اید! حال آنکه از همه اش خلاصه تر و جمع و جورتر است. بفرمائید:
http://www.iranliberal.com
راستی، آنجا که میفرمائید «مقاله کوتاه مهشیدخانم امیرشاهی دربارهءکتاب«آسیب شناسی یک شکست»(آنهم با5سال تأخیر!) ...» ....، من این کنایه و تعجب پرانتزی (آنهم با5سال تأخیر!) را نگرفتم. شما که میفرمائید کتابتان در آستانه چاپ پنجم است، پس قبول دارید که هنوز کتابتان به دست همۀ خواهندگانش نرسیده. پس خانم امیرشاهی میتوانست هموز کتاب را ندیده باشد و یکی از منتظران چاپ پنجم باشد، ولی حالا میتوانید تصور کنید که یکی از آخرین نسخه های کمیاب چاپ چهارم، همین اواخر، گیر ایشان آمده است. اگر قرار بود همگان نسخه ای از چاپ اول کتاب داشته باشند، دیگر کتاب شما به چاپ دوم و سوم و چهارم و انشالله پنجم نمیرسید. نه؟ پس آن پرانتز (آنهم با5سال تأخیر!) بی معنی است مگر اینکه شما چنانکه بلدید در آینده محمل دیگری برایش بتراشید، یا ترجمه اش کنید!
آقای میرفطروس محترم! خیلی خوب است که کتاب شما در آستانۀ چاپ پنجم است. ما هرچه کتابخوان بیشتر داشته باشیم بهتر است. اما فکر نمیکنم خانم امیرشاهی با آنهمه تیراژی که کتاب هایش دارد، از چاپ دهم کتاب شما هم جا بخورد. بخصوص که تعداد دفعات چاپ یک کتاب موقعی قابل اعتناست که تیراژ هربار چاپش هم ذکر شود، وگرنه دور از جان شما راه به عوامفریبی میبرد. جا داشت که شما سرجمع بفرمائید که کتابتان در آن چهار بار، تا اینجا چند نسخه چاپ شده است.
این که اینطور فشرده و بی فاصله بین کلمات میفرمائید: «پس ازگذشت5سال ازانتشارنخستین چاپ آسیب شناسی یک شکست ودرآستانهء پنجمین چاپ این کتاب،اینک بیش ازهرزمان دیگری معتقدم که نوآوری و نگاه منصفانهء من به حوادث این دوران،ازحقانیّت تاریخی برخودارخواهدبود» حق با شماست.
امروزه در همین اینترنت و در همین آمازون به راحتی «حقانیت تاریخی» میفروشند. شما میتوانید هربار تنها یک نسخه از یک کتاب را چاپ کنید. ده بار که شما یا هرکس دیگر این کتاب را سفارش بدهید، آن کتاب اتوماتیکمان به چاپ دهم میرسد! تکنولژی امروز ماشین های چاپ و صحافی مدرنی ساخته که کتاب را دانه دانه حاضر میکند و به مدد آنها هر کتابی میتواند نیمساعته «از حقانیت تاریخی»، برخوردار شود و کارفرما حظ کند!
آقای میرفطروس! شما آدم زحمتکش و کتاب خوانی هستید. آدم حیفش میآید که خودتان را به دام میاندازید. به قول سعدی «هندوئی نفت اندازی همی کرد. او را گفتند ترا که خانه نئین است، بازی نه این است.» گیرم شما هزار سال پیش با خانم امیرشاهی در کافی می نشستید و گل میگفتید و گل می شنیدید. حالا گفتنش خوب است که ایشان هم بزند توی ذوق شما؟ آدم باید ظرفیت داشته باشد. آدم باید جنبه داشته باشد. من او را «فروغ عرصه قصه نویسی ایران می نامیدم.» بیخود می نامیدید! از کجا که ایشان خودش را بالاتر نمیداند؟ دیدید که میگوید به پشیزی نمیگیرد. تازه اینها چه ربطی به «شکست آسیب شناسی» دارد؟ نوشته شما بوی بازار میدهد. کاسبکارانه است. انگار بده بستانی را جا میاندازید. اهل معامله اید. از دوستی گذشته میگوئید، از مهشید تعریف میکنید، از مصدق تعریف میکنید که محمد امینی را بکوبید. سوداگری میکنید. سوداگری خصوصی.
نکتۀ آخر اینکه سعی کنید عنوان مقاله تان با محتوایش بخواند. «سخنی با نویسندهء طنّاز، مهشید امیرشاهی» (فاصله ها را من گذاشتم. کلمات مقالۀ شما به طرز ناشیانه ای بهم چسبیده است) اما کدام سخن؟ کدام «سخنی»؟ این (ی) اگر یای نکره است یا یای وحدت یا هر دو، سخنی در نوشتۀ شما مشخص نشده که «با نویسندۀ طناز» در میان گذاشته باشید. خطابی به او نکرده اید، بلکه ملغمه ای از خاطره و افسوس و ناله و مجیز و تملق و گلایه و نقل قول و مصراع و بیت و ذکرمصیبت شهید نمایانه و خودستائی را هول هولکی سر هم کرده اید و با تایپی بی سلیقه و تدوینی ناشیانه به «گویا» فرستاده اید. انگار خواننده از پشت کوه آمده است.
http://news.gooya.com/politics/archives/2013/08/166092.php
بهرحال، در این روزهای گلوله و بمب شیمیائی حیف است که تاریخنویس پرکاری مثل شما اینقدر به خودش مشغول باشد. آقای میرفطروس. تاریخ بیخ گوش شما دارد اتفاق میافتد.
میبخشید آقای میرفطروس، پرسش سادۀ من حرف را به اینجا کشاند. پله پله آمدم، نپریدم. هنوز هم از شما میپرسم اگر شما درباره آقای ایرج پزشکزاد ...... بگذریم.
لینک پاسخ مهشید امیر شاهی با مقاله علی میرفطروس:
http://news.gooya.com/politics/archives/2013/09/166456.php
لینک پاسخ میر فطروس به مهشید امیر شاهی:
http://mirfetros.com/fa/?p=6358

"israël" - Michel Collon analyse "Libération" et "Le Monde"

Michel Collon soutient la Palestine et ridiculise Israel, la France et l...

سربازجو “علوی” گفت خودم حکم اعدامت را گرفتم

سربازجو “علوی” گفت خودم حکم اعدامت را گرفتم


با توجه به محتویات حکم صادره توسط قاضی پیرعباسی نشان از بغض و کینه رژیم نسبت به ما از همان دهه شصت بوده است چون مسائل مربوط به دهه شصت را در حکم من آورده بودند

فعالان در تبعید: زندانی سیاسی محکوم به اعدام، غلامرضا خسروی سوادجانی در گفتگو با خبرنگار” کمپین صلح فعالان در تبعید” تاکید کرد: حکم صادره توسط قاضی پیرعباسی نشان از بغض و کینه رژیم نسبت به وی از حوادث دهه شصت بوده است.
غلامرضا خسروی سوادجانی از زندانیان سیاسی دهه ۶۰ که در سال ۸۶ با شکایت اداره اطلاعات رفسنجان بازداشت شد در یک روند پیچیده قضایی پس از صدور حکم شش سال حبس تعزیری در دادگاهی دیگر و بر اساس شکایت وزارت دفاع به اتهام محاربه از طریق همکاری موثر با سازمان مجاهدین خلق مجددا محاکمه و به اعدام محکوم شده است.
آقای خسروی میگوید: بنا بر اعتراف قاضی پیرعباسی، محتویات حکم 2 بار اعدام برای وی، بر اساس گزارش وزارت اطلاعات بوده و برای آن اتهامات در این 20 و چند سال حتی یک سوال از وی پرسیده نشده است.
متن کامل گفتگوی این زندانی محکوم به اعدام با خبرنگار”کمپین صلح فعالان در تبعید” به شرح زیر است:
 س. با توجه به اینکه اکثر خوانندگان با شما آشنایی دارند، لطفا یک بیوگرافی به زبان خودتان و یک شرح از وضعیت فعلی خودتان در زندان بفرمایید.
غلامرضا خسروی سوادجانی فرزند قلی متولد 24/4/44 آبادان در یک خانواده کارگری، متاهل دارای یک فرزند پسر 16 ساله، آخرین مدرک تحصیلی دیپلم تجربی و هم اینک دانشجوی ترم 7 رشته شیمی محض دانشگاه پیام نور هستم .
شغل: متخصص عملیات جوشکاری و نصب تجهیزات صنعتی با 17 سال سابقه در صنایع مختلف (فولاد، شیمیایی، نفت و گاز، چوب و کاغذ، فراساحلی، پتروشیمی و مس …)
 ورود به فعالیت های سیاسی: از سال 57 با اوج گرفتن انقلاب ضد سلطنتی خلق قهرمان ایران و در همان دوران آشنا شدنم با سازمان مجاهدین خلق ایران که این آشنایی بعد از پیروزی انقلاب به یک ارتباط مداوم و پیوسته تبدیل گشت و در نهاد دانش آموزی سازمان مشغول به فعالیت شدم که نهایتا در مردادماه سال 60 به همین دلیل دستگیر شدم، فعالیتم در شهرهای آبادان، نورآباد ممسنی و کازرون بوده است.
در مورد وضعیتم در زندان هم از بدو دستگیری در تاریخ 5/12/86 تا 25/4/90 به مدت 40 ماه در سلول های انفرادی بازداشتگاهای مختلف بودم، بدون هیچ گونه امکانات رفاهی و انسانی با سالی 2 ملاقات و بدون حق تلفن و هم اینک نیز در بند 350 زندان اوین در کنار دیگر زندانیان سیاسی شریف و آزاده و مقاوم هستم، با همه کمبود ها و کاستی ها و مشکلات و محدودیت هایی که هدفشان از پا در آوردن و شکستن مقاومت زندانیان سیاسی مقاوم می باشد (زهی خیال باطل ) ولیکن همواره با عهد و پیمان خود با خدا و خلق، پایدار و استوار خواهم بود.
(ربنا افرغ علینا صبرا وثبت اقدامنا و نصرنا علی القوم الکافرین .)
س . شرح مختصری اتهامات و سوابق زندان در دهه 60 را برای خوانندگان، تشریح کنید
در مردادماه سال 60 به اتهام هواداری فعال از سازمان مجاهدین خلق ایران در حالیکه 16 سال داشتم دستگیر شدم و مورد شکنجه واقع شدم و به ده سال حبس محکوم شدم که 5 سال آن همان زمستان سال 60 کاسته شد و 4 سال آن در زندان سپاه پاسداران کازرون سپری شد و یکسال هم به زندان عادل آباد شیراز تبعید شدم که آن دوران هم توام با زجر و شکنجه و سختی های بسیاری بود و در مرداد سال 65 آزاد شدم.
بعد از آزادی از زندان علیرغم قبولی در کنکور ورودی دانشگاه از ادامه تحصیل محرومم نمودند وشرط ورودم به دانشگاه را قبول همکاری اطلاعاتی با وزارت اطلاعات قرار دادند که هیچ وقت آن را نپذیرفتم.
س- شما در دو حکم جداگانه، ابتدا با شکایت وزارت اطلاعات در رفسنجان به 6 سال حبس و سپس در تهران و با شکایت و دخالت وزارت اطلاعات به دو بار اعدام محکوم شده اید. دلیل حساسیت و وسواس دو ارگان مجزا نسبت به شما و صدور این حکم سنگین، چیست؟
به نظر من وزارت اطلاعات و وزارت دفاع در این پرونده کاملا با یکدیگر هماهنگ بوده اند به طوری که علوی جنایتکار (سربازجوی مجاهدین خلق ) در بازجویی های برادرم (محمد رضا) به او گفته بود که من خودم حکم غلامرضا را از سه سال به اعدام کشانده ام.
 با توجه به محتویات حکم صادره توسط قاضی پیرعباسی نشان از بغض و کینه رژیم نسبت به ما از همان دهه شصت بوده است چون مسائل مربوط به دهه شصت را در حکم من آورده بودند.
علت دیگر افشاگری های من در بیدادگاه رفسنجان بخاطر اعمال وحشیانه و غیر انسانی وزارت اطلاعات و عدم قبول همکاری اطلاعاتی و مصاحبه ی تلویزیونی بر علیه سازمان مجاهدین خلق بوده است که باعث شد 40 ماه من را در سلول های انفرادی بازداشتگاه اطلاعات کرمان(12ماه) حفاظت اطلاعات وزارت دفاع (بازداشتگاه 64 ، 9 ماه) و 240 زندان اوین (20 ماه ) نگه دارند و کینه و عداوت خودشان را نشان دهند .
س- گفته می شود حکم اعدام شما طبق اعتراف و اقرار شما به جرم، صادر شده است؛ اقرار شما چه بوده است؟ و آیا به اقرار خود پایبند هستید و یا در شرایط خاص مجبور به آن شده اید؟
 من در جهت افشای ماهیت جنایتکارانه و جنگ طلبانه ضد میهنی رژیم و گسترش فقر و فساد و تباهی توسط آنها، فعالیت هایی در ارتباط با سیمای آزادی (شبکه تلویزیونی شورای ملی مقاومت ایران ) داشتم و مطالب اطلاعاتی برای آنها می فرستادم و به آن شبکه تلویزیونی کمک مالی کرده بودم که این فعالیتهایم لو رفته بود و رژیم هم من را تحت (مراقبت، شنود و هک ایمیل هایم )قرار داده بود که آن فعالیت را قبول داشته و دارم. ضمن اینکه در بدو دستگیری تحت شکنجه و ضرب و شتم شدید و توهین تهدید نسبت به دستگیری و اذیت خانواده ام توسط نیروی اطلاعات هم قرار گرفتم و نهایتا برای آن فعالیت ها به سه سال حبس قطعی و سه سال حبس تعلیقی محکوم شدم و لیکن ولی در یک روند کاملا خصمانه و جهت دار توسط وزارت اطلاعات این حکم تبدیل به شش سال حبس قطعی و سپس به حکم اعدام تشدید گردید.
ضمن اینکه در سال 88 قاضی پیرعباسی در ابتدا حکم به توقف قرار موقوفی من صادر کرد و لیکن با همان اهداف جنایتکارانه و سرکوبگرانه او حکمش را تبدیل به اعدام نمود آن هم دو بار، که این احکام بنا بر اعتراف خود پیرعباسی و محتویات حکم صادره بر اساس گزارش وزارت اطلاعات بوده و برای آن اتهامات در این 20 و چند سال حتی یک سوال از من پرسیده نشده، خود پیرعباسی هم سوالی از من نپرسید و لیکن در حکم صادره آورده شده است.
س-  با توجه به اتهام وارده مبنی بر کمک مالی به سازمان مجاهدین آیا شما هیچ ارتباطی با این سازمان داشته اید ؟
من هوادار سازمان پر افتخار مجاهدین خلق ایران بوده و هستم ولیکن هیچ ارتباط تشکیلاتی با آنها نداشتم و فعالیت کوتاه مدت من ارتباط با شبکه تلویزیونی سیمای آزادی بوده است که جایگاهی حقیقی و حقوقی برای خود دارد و با این وجود از اینکه اعلام نمایم هوادار سازمان مجاهدین خلق ایران هستم هیچ ترس و هراسی ندارم و بگذار به خاطر این هواداری و بغض و کینه ضد انسانی رژیم نسبت به سازمان و هوادارانش به چوبه دار سپرده شوم. باشد که پرچم شرف و آزادگی خلق قهرمان ایران باشم و شهادتمان موجب روسیاهی و سرنگونی هر چه سریعتر این رژیم ضد بشری گردد .
س- گفته میشود پرونده شما به خاطر فشارهای اطلاعات در حال حاضر بدون پیگیری باقی مانده است، از طرفی عبدالفتاح سلطانی، از وکلای شما نیز در حال حاضر در زندان بسر می برد، آیا در حال حاضر وکیلی پیگیر پرونده شما میباشد؟
با توجه به اینکه خانم شیما قوشه نیز وکالت این جانب را بر عهده داشت، ظاهرا ایشان مسائل پرونده را تا حدودی پیگیری می کند ولیکن از میزان و حجم آن اطلاعی ندارم، زیرا ایشان تحت فشار از طرف رژیم می باشند.
س- شرایط دادگاه منجر به صدور حکم اعدام شما، چگونه بوده است؟ آیا وکیل شما در دادگاه حضور داشته و اجازه و فرصت کافی برای دفاع یافت و آیا هیئت منصفه ای وجود داشت ؟
این رژیم سفاک اجازه نداد که قبل از محاکمات، من حتی یک دقیقه بتوانم با وکلایم صحبتی داشته باشم. ماموران اطلاعاتی و امنیتی و دفتردار شعبه  بیدادگاه به شدت از ارتباط و صحبت من با وکلایم ممانعت به عمل می آوردند. وکیل حضور داشت ولیکن هیئت منصفه ای وجود نداشت. ضمنا رای ها از قبل به قضات ابلاغ می شود.
س- با توجه به وعده های پیش از انتخابات توسط آقای روحانی در خصوص بازنگری پرونده ها و وعده آزادی زندانیان عقیدتی و سیاسی؛ آیا فکر می کنید روی کارآمدن دولت جدید، تاثیری در پرونده شما خواهد داشت؟
از دید من اگر حسن روحانی وعده ای داده است صرفا فریبکارانه و تبلیغاتی بوده، برای فریب توده مردم و جهانیان به منظور کم کردن فشار افکار عمومی داخلی و خارجی و جلوگیری از محکومیت های بیشتر بین المللی و تحریم های بیشتر بعدی بوده و ضمن اینکه از دید رژیم، زندانیان عقیدتی و سیاسی فقط زندانیان خودشان و باندهای داخلی خودشان است نه دیگران، و این ها همان جنایتکاران دهه های قبل می باشند که بارها این را در بازجویی ها و محاکمات گفته اند که، افسوس آن شرایط قبلی نیست وگرنه یک دقیقه هم شما را زنده نمی گذاشتیم،
 و اگر هم تغییری انجام دهند، بر اثر فشارها و اوضاع آشفته و رو به زوال و نابودی شان می باشد و به هدف نجات خودشان.
مطلب دیگر اینکه من دشمن خدا و خلق و خود را خوب شناخته ام و انتظار دیگری جز این از این ها ندارم و هر لحظه آماده شهادت در راه خدا و خلق و آرمان های رهایی بخش و توحیدی مجاهدین خلق ایران می باشم و همین حکم اعدام را هم در چارچوب قضا و قدر الهی دانسته و هر شرایطی و هر حکمی را خیر مطلق می دانم و با جان و دل می پذیرم و برای آن هم افتخار می کنم و اصلا هم نگاهم و امیدم به این نیست که حسن روحانی چه می خواهد بکند یا نکند، یا چه شعاری می دهد و یا نمی دهد.ما وظیفه ملی، میهنی و آرمانی خودمان را انجام می دهیم و آماده فدا شدن و پرداخت هزینه و بهای آن در هر سطحی می باشیم.حسن روحانی کیست؟ما نگاهمان فراتر و بالاتر از این هاست.
آن زمان که بنهادم سر به پای آزادی    دست خود شستم ز جان از برای آزادی
تا مگر به دست آرم دامن وصالش را   می دوم به سر در قفای آزادی
س- پیامی اگر برای مخاطبین دارید، بفرمایید.
از مخاطبینم هم می خواهم که عزم خود را برای سرنگونی این نظام جنایتکار و ضد بشری جزم نموده و تمام تلاش خود را معطوف به براندازی این رژیم با همه دار و دسته هایش و سپس برقراری حاکمیت مردمی، آزادی، دموکراسی، برابری و عدالت برای تک تک آحاد ملت نماید.
سلام بر خلق، سلام بر آزادی
پیروز باد جنبش آزادی خواهانه مردم ایران



MICHEL COLLON APRÈS LA SYRIE C'EST NOUS

متن کامل خبر سایت «بازتاب» که فیلتر و حذف شد: ترکمانچای ارزی (ترکمان چین)


دوشنبه ۲۲ اسفند ۱۳۹۰ ه‍.ش.

متن کامل خبر سایت «بازتاب» که فیلتر و حذف شد: ترکمانچای ارزی (ترکمان چین)



متن کامل خبر سایت «بازتاب» که فیلتر و حذف شد:
ترکمانچای ارزی (ترکمان‌چین)

«نجواهای نجیبانه»، دوشنبه ۲۲ اسفند ۱۳۹۰

«آزاد آزاده»: ۲ روز پیش، در تاریخ ۲۰ اسفند، خبری بر روی خروجی وبسایت «بازتاب امروز» قرار گرفت مبنی بر اینکه ۳ سال پیش، دولت ایران با دولت چین قراردادی منعقد نموده است که تماماً به زیان ایران است. سایت «بازتاب امروز»، که سایتی است که تحت هدایت محسن رضائی قرار دارد و مشی محافظه‌کارانه و منتقد دولت را در پیش گرفته است، پس از درج این خبر، فیلتر گردید و پس از چند ساعت، اصل خبر نیز از روی سایت، حذف گردید. متن کامل این خبر، که همان موقع استخراج گردیده بود، به شرح زیر است؛ داوری را بر عهده خوانندگان محترم می‌گذارم:


کد مطلب: ۳۲۷۶
تاریخ انتشار: ۲۰ اسفند ۱۳۹۰، ساعت ۱۰:۲۳

عیدی بازتاب به سؤال کنندگان از احمدی‌نژاد؛
افشای ترکمانچای ارزی، یارانه دو سال ۷۰ میلیون ایرانی با یک امضا به جیب برادران چینی رفت؟

اختصاصی بازتاب: برملا شدن راز قرارداد ترکمانچای ارزی با چین بعد از سه سال...

سرانجام بعد از گذشت سه سال، جزئیات یکی از زیان‌بارترین قراردادهای اقتصادی بعد از انقلاب با کشور چین برملا شد.

به گزارش خبرنگار بازتاب، سه سال قبل مطابق با یک قرار داد عجیب، دولت ایران درآمد حاصل از فروش نفت را نزد دولت چین در اختیار این کشور می‌گذارد تا به عنوان پشتوانه ال سی‌های خرید کالای چینی برای ایران استفاده گردد.

بنا بر این قرارداد، دولت چین علاوه بر آن که پول خرید نفت ایران را نزد خود نگه می‌دارد، مدیریت این پول را نیز به عهده دارد و خود این پول را به ارزهای مختلف می‌تواند تبدیل کند.

یکی از نکات جالب و البته تأسف‌بار در این قرارداد، این بوده است که دولت چین، هیچ گونه تعهدی نسبت به نتیجه اقدام خود ندارد و اگر به خاطر اشتباه سهوی یا عمدی دولت چین، بخشی از سود یا اصل پول ایران با نوسانات نرخ‌های ارز از بین برود، مسؤولیت آن بر عهده ایران است.

اما ترکمانچای بودن این قرارداد به اینجا ختم نشده و سایر مفاد قرارداد عجیب‌تر است؛ از جمله اینکه دولت چین برای افتتاح ال سی یا فروش نسیه کالا به ایران، در حالی که پول نقد ایران به عنوان پشتوانه در اختیار آن است، اقدام به دریافت بیمه از ایران می‌کند که امری عجیب و کم‌سابقه در بانکداری جهان است.

این موضوع به این معناست که فروشنده در حالی که مبلغی بسیار بیشتر از پول کالا به صورت نقد در اختیار دارد، اقدام به کشیدن درصد قابل توجهی بر روی مبلغ کالا به عنوان حق بیمه یا هزینه ریسک کرده که این مبلغ در سال‌های قبل ۴ درصد بوده و احتمالاً در شرایط فعلی به دو برابر این رقم افزایش یافته است که در مقیاس کلی میلیاردها دلار می‌شود.

محور سوم این قرارداد ترکمانچای، عدم استفاده کامل ایران از انبوه سرمایه کشور است که نزد چین سرمایه‌گذاری شده است و گفته می‌شود این رقم در حال حاضر از مرز ۲۵ میلیارد دلار گذشته است.

به بیان دیگر، ۲۵ میلیارد دلار از سرمایه کشور طبق این قرارداد در اختیار دولت چین می‌باشد، اما به جای پرداخت سود به ایران، از ایران مبالغ سنگینی به عنوان بیمه و ریسک دریافت می‌شود.

برای مشخص شدن ابعاد زیان کشور از محل این قرارداد، تنها به ذکر این نکته بسنده می‌کنیم که اگر این مبلغ هنگفت به جای سپرده‌گذاری نزد برادران چینی به خرید طلا اختصاص یافته بود، طی این مدت ارزش آن چندین برابر شده بود و علاوه بر آنکه اصل ۲۵ میلیارد دلار موجود بود، حدود ۵۰ میلیارد دلار دیگر که یارانه دو سال مردم است، سود عاید ایران شده بود.

هرچند مطابق قانون امکان افزایش محورهای سؤال از رئیس جمهور نیست، نمایندگان سؤال‌کننده از احمدی‌نژاد در حاشیه سؤالات خود به این موضوع هم اشاره‌ای کلی کنند، به ویژه که یکی از سؤالات مربوط به عدم پرداخت بودجه مصوب مترو از ذخیره ارزی است که مسؤولان دولتی خالی بودن این صندوق را بهانه می‌کردند و اینک برخی زمینه‌های آن روشن شده است.

منبع: وبسایت «بازتاب» (لینک خبر در «بازتاب» حذف شده است.)